پارت ۱۶

431 107 1
                                    


_ بچه بازي درنيار كاي! بيا بالا!
سهون ؛ آروم پشت سر کایي كه داشت پياده ميرفت ، رانندگي ميكرد .
چند باري بوق زد تا بلكه بيخيال شه و سوار ماشين شه  ، اما دريغ از كمي  توجه.
_ چت شد آخه؟
_ من با وحشيا سوار يه ماشين نميشم!
سهون پوفي كرد ، قهر كاي كم بود توي كلكسيون اعصاب خوردي هاي امشبش.
_  كي اينجا بهت لگد انداخته ؟
باز سهون سعي ميكرد ميانجي گري كنه و كاي رو از خر شيطون بياره پايين.
_ همون كسي كه خودش رو زده به مظلوميت و اون پشت قايم شده!
كاي از حركت ايستاد.
لوهان با تعجب به سمت عقب برگشت، كيونگ سرش رو چسبونده بود به زانوهاش و صورتش رو پنهون كرده بود.
_ چي؟ كيونگ چيكار كرده؟
لوهان مات و مبهوت پرسيد.
كاي كه دوباره سوزش گردنش يادش افتاده بود ، دستش رو روي قسمتي كه سرخ شده بود كشيد .
_ موندم چطوري دستش رسيد !
لوهان با خنده گفت.
كاي با خشم تو چشم هاش زل زد و خيلي زود سرش رو برگردوند.
_ واقعا متاسفم براي خودم بابت چنين رفاقتي!
_  يا! بيا بالا ديگه ناز نكن!
_ بيام بالا اون موش كوچولوي عوضي رو ميكشم! انتخاب با خودتونه!
ميخواست كيونگ رو بترسونه ، زياد دردش نگرفته بود ، ولي از اينكه توسط كيونگ كتك خورده باشه ، ميشد گفت كه عارش گرفته و دنبال تلافي كردنه .
_ دلت مياد آخه كيونگي رو بزني؟ ببين چقدر نازه!!!
لوهان دستش رو دراز كرد و چونه ي كيونگ رو گرفت و صورتش رو بالا اورد.
_ آيگوووو! ببين چقدر بانمكه!
سهون ميخنديد ، قيافه ي كيونگ واقعا ديدني بود. گوش هاش قرمز شده بودند و از خجالت زياد از اينكه كيوت خطاب شده بود سعي داشت با هيشكي چشم تو چشم نشه.
_ من كيوت نيستم!
با يه حركت از ماشين پياده شد.
_ دوست ندارم باعث اذيت كسي شم! پس با تاكسي برميگردم!
_ تو ديگه كجا؟
سهون كلافه پرسيد.
لوهان تا بخواد بجنبه ؛ كيونگ سوار تاكسي شد و رفت.
با عصبانيت سمت كاي برگشت :
_ همش تقصير توعه!
كاي با دلخوري صورتش رو برگردوند ، اما كيف پول قهوه اي رنگي كه دقيقا جلوي پاش افتاده بود اون رو متوجه خودش كرد!
_ اين... اين فكر كنم از تو جيب كيونگ افتاد!
فوري دكمه ي فلزي كيف رو باز كرد و باديدن كارت شناساييش پوفي كشيد.
_ بيا بالا خودمونو برسونيم بهش!
_ خودم ميرم!
خيلي سريع كنار خيابون رفت و با اولين تاكسي كه جلو پاش ترمز كرد به راه افتاد.
_ يه تاكسي عين ماشين شما الان رد شد ، لطف سريع تر رانندگي كنيد تا بهش برسيم!
****
سرش رو به تاج تخت تكيه داده بود و زير چشمي به چان كه داشت توي گوشيش تند تند يه چيزايي تايپ ميكرد نگاه ميكرد.
درست توجيه نشده بود كه چه حرفايي زده كه همه اونطوري بهش نگاه ميكردند ، اما هرچي كه بود ميدونست كه تقصير اون نيست و اثر دارو هاي خيلي قويش بوده.
همونطور كه نا خودآگاه زل زده بود به چان ، داشت براي خودش فرضيه سازي ميكرد و توي ذهنش جواب آماده ميكرد تا فردا توي مدرسه به لوهان بگه.
_ شاخ درآوردم يا چشمام چپ شده؟
_ چ..چي؟
بك به خودش اومد.
_ چيزي روي صورتمه؟
_ هان؟
_ معلومه كه آره! زيبايي! زيبايي رو صورتمه كه باعث ميشه همه بهش جذب بشن!
بك با تعجب داشت به تعريف هاي چان گوش ميداد ؛ ازحق نگذريم زيادي جذابه! پيش خودش فكر كرد و باعث شد لبخند محوي روي لباش بياد ، كه خيلي سريع جمعش كرد.
اما چان متوجهش شده بود.
_ پس تو هم موافقي!
بك با خجالت سرش رو پايين انداخت.
_ پس فكر ميكني جذابم آره؟
_ هيچ پسري خوشش نمياد ازيه پسر ديگه اي تعريف كنه!
بك به هيچ عنوان دوست نداشت دوباره پيش چان وا بده ؛ اون طوري كه دستگيرش شده بود ، حالا حالا ها قرار بود به خاطر رفتار ضايعه اي كه داشته مورد تمسخر قرار بگيره.
_ پس مخالفي! چه بد ! ميخواستم از جذابيتام بيشتر بهره مندت كنم!
بكهيون چشم هاش رو چرخوند و زير ملافه خزيد.
_ لطفا چراغ رو خاموش كن ميخوام بخوابم!
چان از سر جاش بلند شد و در حالي كه كليد چراغ رو خاموش ميكرد با يه حركت پيرهنش رو از سرش بيرون كشيد و اون رو روي مبل انداخت.
بك از خجالت و هيجان زياد ملافه رو تا زير دماغش بالا كشيد و فقط چشم ها و موهاش بيرون موند .
چان كنارش رو تخت نشست و به سمتش خم شد.
_ يا يا يااااا! داري چي كار...
حرفش توي دهنش موند ؛ چان خبيثانه خم شده بود و چراغ خواب بالاي سر بك رو روشن كرده بود!
نفسش رو طوري كه معلوم نباشه بيرون فوت كرد ، پيش خودش فكر كرد كه امشب قراره يكي از شب هاي عذاب آور زندگيش باشه!
چان سرجاش برگشت و خيلي ريلكس شلوارش رو از پاهاش بيرون كشيد.
بك معذب تكوني خورد ،  عضله هاي چان زيادي توي چشم بود و داشتند خودنمايي ميكردند .
آب دهنش رو قورت داد و سعي كرد نگاهش نكنه.
چان كنارش روي تخت قرار گرفت و به سمتش برگشت.
_ تو نميخواي لباس هاتو دربياري؟
_ نه!
خيلي يهويي گفت.
چان شروع كرد به خنديدن ، بك به نظرش زيادي ترسو و معذب ميومد.

MY HEART FOR YOU Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin