با شنیدن خبر اینکه پسر عزیزش درست در شب تولدش ؛ دچار حادثه شده و حالا توی بیمارستان بستریه ، با ذهنی خاموش از هرچیزی ، به سمت بیمارستان راه افتاده بود .
مگه چانیول این اطمینان رو بهش نداده بود که همه جوره مراقب بکهیون هست ؟
پس چرا حالا باید برای دیدن بکهیون به بیمارستانی میرفت که پسرش در اون بستریه و معلوم نیست دوباره چه بلایی سرش اومده ؟با قدم هایی خیلی سریع ؛ خودش رو به اتاقی که بکهیون در اون بستری بود ، رسوند .
چانیول به همراه مردی که حدس میزد پدرشه ، پشت شیشه ی اتاق ایستاده بودند و داخل رو نگاه میکردند .
عصبی خودش رو بهشون رسوند .
دست خودش نبود ؛ اما چانیول رو مقصر همه چیز میدونست ._ خانم یونا ؟
_ با بچه ی من چیکار کردین؟ اون که حالش خوب بود ، چی به سرش اومد ؟
عصبی یقه ی چانیول رو گرفت و با چشم هایی که اشک به کل جلوی دیدش رو گرفته بود ، به قیافه ی تار پسر رو به روش خیره شد :
_ مگه نگفتی حواست بهش هست ؟ پس چرا دوباره اینجا افتاده ؟
_ متا ... متاسفم خانم یونا ! من مراقبش بودم ... اما ...
_ چرا این دنیای بیرحم دست از سر بچه ی من برنمیداره ؟اشک هاش دنبال هم سر میخوردند و بیرون میریختند .
یونا در بیچاره ترین حالت زندگی خودش بود .
اگه اینبار بلایی سر بچه اش میومد ؛ باید چیکار میکرد؟
گره انگشت هاش ؛ از بین یقه ی پیراهن چانیول باز شد و همونجا روی زانو هاش سقوط کرد :
_ من پسرمو به تو سپرده بودم چانیول ... پسرم رو به امید اینکه مراقبشی داده بودم دستت ._ خانم یونا ؟ شما چیزی از ماجرا میدونید که دارید پسر من رو متهم به بد قولی میکنید؟
اقای بیون عصبی به مرد رو به روش نگاهی انداخت و کمک کرد تا همسرش از سر جاش بلند شه :
_ چه اتفاقی برای پسرمون افتاده ؟
_ تشریف بیاید بریم داخل حیاط ، بهتون توضیح میدم .یونا سفت سر جاش ایستاد :
_ تا نگین چی شده ؛ جایی نمیرم !
_ دوست ندارین که صدامون رو بکهیون بشنوه ؟ پس با من بیاین .
اقای اوه گفت و به همراه بقیه از راه رو خارج شدند .
هیچکس حق نداشت ندونسته پسرش رو که بیشتر از هرکس دیگه ای عذاب میکشید رو اینطور متهم کنه .
بنابراین برای برطرف کردن سوتفاهم ها باید با مادر و پدر بکهیون صحبت میکرد.
باید بهشون میگفت که یونگی به دیدنش رفته و بهش درمورد تجاوزی که صورت گرفته گفته .****
اشک های یونا بند نمیومد و این حسابی چانیول رو سر درد کرده بود .
زن رو به روش با صدای بلندی گریه میکرد و هیچکس نمیتونست ارومش کنه .
بهش حق میداد که بعد از فهمیدن واقعیت ، انقدر بهم بریزه ، اما محض رضای خدا ، این اشک ها اصلا دردی رو درمان نمیکردند .
بد تر باعث میشد که بکهیون بیشتر تحت تاثیر قرار بگیره و برای آنچه که اتفاق افتاده ، بیشتر از قبل تاسف بخوره .
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...