ليوانش رو محكم روي پيشخوان كوبيد و به سمت پسري كه مشروب سرو ميكرد هلش داد.
از شدت عصبانيت گونه هاش سرخ سرخ شده بود و از توي چشم هاش ، آتيش بيرون ميزد.
نميتونست اين حجم از بي توجهي چانيول رو ناديده بگيره ؛ درست بعد از اينكه ، اين همه ازش عذر خواهي كرده بود و بخاطر اشتباهات گذشته اش ابراز پشيموني كرده بود !ليواني كه دوباره پر از كوكتل شده بود رو نزديك لب هاش برد و هنوز يك قطره هم ازش نخورده بود كه ليوان جلوي چشم هاش به پرواز در اومد.
_ اين ديگه چجورشه؟
با مشت ، چشم هاش رو ماليد تا بلكه با عقل درست حسابي بتونه بفهمه كه چه اتفاقي افتاد.
يونگي ؛ نچ نچي كرد و ليوان رو روي ميز گذاشت._ بسه ! انقدر نخور ، همين الانشم كلي مستي!
_ اوووو يونگيا ! دونگسنگ عزيزم!
و دوباره ليوان رو جلوي خودش كشيد.
_ فقط يكم ديگه ازش ميخورم!
اينبار ديگه نتونست حريفش بشه ، و خواهر مستش محتويات ليوان رو يك نفس بالا كشيد.
_ عايش! هنوزم نميفهمم چرا آويزون همچين پسري هستي كه بهت محل سگم نميده!
_ تو چان رو نميشناسي ، درسته سرد و مغروره ؛ اما در عوض پولداره !!! ميدوني باباش كيه؟ باباش مالك يك چهارم ثروت كره است! اون پسرِ مستر اوهه عزيزم !
و شروع كرد به قهقهه زدن.
احمقانه و چندش آور!_ خيلي خوب ميدوني كه اون پسر واقعيش نيست ! پس امكان داره يه پاپاسي هم گيرش نياد! بعد ممكنه اين همه تلاش كردنت اندازه ي پشمم ارزش نداشته باشه!
_ معلومه هنوز خيلي بچه اي پارك يونگي ! اون چانيول احمق ! هه ؛ بدون اينكه بخواد و خودش بفهمه ، آمارش رو گير آوردم و چقدر بيچاره است كه نميدونه خودش داره تو دامي كه براي من پهن كرده ، گير ميوفته!به موهاش چنگ زد و كلافه نفسش رو به بيرون فوت كرد.
هيچوقت نميتونست بفهمه كه چي تو سر خواهر مرموزش ميگذره!
اصلا چرا بايد بين اين همه پسر پولدار ، بچسبه به چانيولي كه فرزند خوانده ي آقاي اوهه و چيز زيادي ازش دردسترس نيست؟
_ صبر داشته باش يونگي! اون و پدرش ؛ تقاص بلاهايي كه سر زندگي من و امثال من آوردن ؛ خيلي زود پس ميدن!
گيج چند باري پلك زد ؛ فاز خواهرش معلوم نبود.
_ تو ديوونه اي مونگي !
_ البته كسي هستم كه قراره خيلي هارو ديوونه كنه ، اما الان وقتش نيست! مونگي بايد فعلا دختر خوبي باشه تا طعمه ش رو بكشه تو زمين خودش..... اينطور نيست ؟از شدت مستي زياد ، داشت بيهوش ميشد ؛ اما هنوز هم اصرار داشت كه تحمل الكلش بالاست و ميخواد بيشتر بنوشه.
ميكاپش ريخته بود و هاله ي سياهي دور چشم هاش ايجاد كرده بود و اون رو حسابي شبيه دختراي ولگرد خيابوني نشون ميداد._ بلند شو مونگي ، بايد بريم خونه ! مامانو بيشتر از اين نگران وضعيت خودت نكن!
دستش رو زير بازوش انداخت و بلندش كرد :
_ انقدر هم چرت و پرتايي نگو كه هيچكدوم با عقل جور درنمياد !
خودش رو از بغل يونگي بيرون كشيد و سعي كرد صاف بايسته.
_ تو برو خونه يونگي !
_ وات ؟ چي داري ميگي ؟ باز خل شدي؟
_ گفتم .... بايد اون احمق رو... بكشم سمت خودم ! خيلي ساده است دركش!
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...