بعد از راضي كردن كيونگ و لوهان براي اينكه پشت سرش راه نيوفتند و تا خونه همراهي اش نكنند ، از حياط بيرون زد .
فاصله ي كمي كه تا ايستگاه اتوبوس بود ، براش اندازه ي فاصله كره ي زمين تا ماه تلقی میشد.
با سر درد عجيبي كه داشت ، سعي ميكرد هر چه زود تر به خونه برسه و خودش رو روي تخت پرت كنه.
كوله اش نيمه آويزون روي دوشش بود . پوست مچ دست چپش داغ شده بود، نگاهي به محل بخيه هاي نه چندان قديميش انداخت.
از فشار زيادي كه به مشتش داده بود ، رنگش به سفيدي ميزد.
( لعنتي! هميشه بايد بعضي اتفاقات اون رو به گذشته ي تاريكش ميبردند )
مگه دست خودش بود؟ اون اعتماد كرده بود و واي از اين اعتماد كردن هاي آبكي كه انگار روي گسل خونه ي هزار طبقه اي ساخته باشي ، كه با يه لرزش كوچيك : بووووووم ! همه ش ويران بشه و بريزه.
با لب هاي آويزون و چشم هاي اشك آلود در حالي كه سرش پايين بود ، كنار جدول پياده رو حركت ميكرد.
با صداي بوق ماشيني از حركت ايستاد. سرش رو بالا برد ، يكي از توي مرسدس بنز مشكي رنگي براش دست تكون ميداد.
اولش فكر كرد كه شايد توهم زده و اصلا با اون نيست ؛ اما كمي كه نزديك تر رفت با ديدن چان شوكه نگاهش كرد.
_ چيه ؟؟ هيولا ديدي؟
_ با من كاري داشتي؟
طلبكارانه پرسيد.
_ مثل اينكه تو زدي سر نازنين من رو شكستي ، حالا دو قورتو نيمتم باقيه؟
_ خيلي متاسفم به خاطر اون اتفاق ، خسارتش رو حتما جبران ميكنم برات.
_ قلقكتو بكشني سر جمع نميتوني يه چسب زخم براي من بخري ، حالا دم از جبران خسارت ميزني؟
بك توي سكوت خيره به چانيول شده بود. حتي پلك هم نميزد. انگار اين حرف ها هيچ تاثري توي بك جديد با قلب سرد نداشت.
_ چته؟ چرا زل زدي به قيافه ام؟
_ اگه تحقير كردنت تموم شد ؛ ميخوام برم!
_ ياااا مگه نگفتي ميخواي برام جبرانش كني؟ حالاميزاري بري؟
_ شماره كارتت رو برام بنويس.
بك توي كيفش خم شد تا دفترچه اش رو پيدا كنه ، اما با نيروي خيلي زيادي يكهو از زمين كنده شد و بلافاصله روي صندلي كنار راننده بين كمربند ايمني و پشتي صندلي گير افتاد.
_ ياااا چيكار داري ميكني؟
چانيول بدون توجه به جيغ و داد هاي بكهيون ، در رو توي روش كوبيد و از طرف ديگه اي سوار ماشين شد.
_ با توام! پرسيدم داري چيكارميكني؟
_ بريم برام جبرانش كن!
_ من حالم خوب نيست! مريضم!
_ بد تر ازمن كه نيستي! نگاه كن بخيه سرمو!
و با انگشت به پيشوني ش اشاره كرد.
***
كيونگ توي ايستگاه اتوبوس منتظر نشسته بود . بعد از اتفاقات نحض اون روز ميخواست هر چه زود تر به خونه برسه و بخوابه.
بعد از رفتن لوهان به همراه سهون ، ديگه نتونسته بود تنهايي رو تحمل كنه و از مدرسه زده بود بيرون.
از طرفي خوشحال بود كه لو قبول كرده تا با سهون درمورد حل مشكلشون حرف بزنه و باهم آشتي كنن ، از طرفي ناراحت بود از اين جهت كه دوباره قرار بود تنها بشه.
درسته كه لوهان هميشه براي كيونگ وقت ميگذاشت و باهاش وقت ميگذروند ، اما اينكه دوباره توجه تمام كمال لو رو از دست داده بود ، عصبيش ميكرد.
_ اوه سهون احمق! هميشه بايد بخاطر گند كاري هاش يه گله آدم عذاب بكشن! ريدم تو...
هنوز حرفش تموم نشده بود كه انگشت اشاره ي كاي روي لب هاش نشست:
_ هي داري چي ميگي واسه خودت؟
كيونگ شوكه از سر جاش بلند شد
_ تو اينجا چيكار ميكني؟
_ نميدونستم بايد كار هام رو به جنابعالي توضيح بدم!
_ نه نبايد توضيح بدي!
سرش رو تكون داد و انگشت كاي سر خورد و روي چونه ي كيونگ از حركت ايستاد.
_ ياااا دستتو بكش كنار از روي صورتم.
با عصبانيت گفت.
_ خيلي سر و صدا ميكني! يه كاري نكن يكاري كنم ديگه نتوني حرف بزنيا!
با ترس به چشم هاي قهوه اي خوش حالت پسر روبه روش خيره شد. چند دونه تار از موهاي خاكستري كاي روي صورتش ريخته بود و همين باعث جذابيت بيشترش ميشد.
زاويه ي فك و پوست شكلاتي رنگش با رنگ خاص چشم هاش هارموني جذابي رو تشكيل ميدادند.
كيونگ آب دهنش رو قورت داد و خودش رو لعنت كرد كه چرا اينطوري ضايع داشت قيافه ي بي نقص كاي رو آناليز ميكرد.
با خجالتي كه سعي كرد خودش رو نبازه ، چشم هاش رو از كاي دزديد.
_ باشه ! منم نفهميدم داشتي منو ديد ميزدي جناب دو كيونگ سو!
كيونگ پلك هاش رو روي هم فشار داد و لبهاش رو از تو گاز گرفت. كه فقط باعث شد آخ خودش دربياد.
_ با ماشين نيستي؟
كيونگ براي اينكه بحث رو عوض كنه گفت.
_ نه ؛ با چان اومده بودم. اون پسره ي ديوونه هم گذاشت رفت دنبال رفيق فسقلي شما و من موندم و پاي پياده!
_ چيييييي؟
جيغ كشيد.
_ هي به نفعتونه باهاش كاري نداشته باشيد. مطمعن باشين لو بلايي سرتون مياره كه فكرش رو هم نميكردين!
كاي خنده اي كرد. دندون هاي سفيد رديفش ظاهر شدن و چشم هاش به حالت كشداري ريز شدن.
كيونگ سرفه ي مصلحتي كرد و صورتش رو به طرف ديگه اي برگردوند.
_ چطور ممكنه؟
كاي با پوزخند پرسيد.
_ چي چطور ممكنه؟_ اينكه وقتي پاي رفيق فسقليت مياد وسط انقدر شير ميشي!.... صبر كن ببينم ؛ شايد هم چون لوهان پشتته انقدر حس قوي بودن ميكني؟
كيونگ اصلا خوشش نميومد كه دوستاي سهون اون رو يه آدم ترسو و ضعيف فرض كنند كه پشت لوهان قايم ميشه، و چون لوعه تاثير عجيب غريبي روي سهون ميزار ، ميتونه از اين قضيه سو استفاده كنه.
_ اگه بخاطر دوستي لو با سهون نبود ؛ تضمين نميكردم كه جاي سالم روي صورت ميموند!
كيونگ عصبي و با اعتماد بنفس كاذبي گفت. درواقع خودش هم ميدونست كه توي دعوا كردن و كتك كاري به گرد پاي آدم هاي سهون نميرسيد.
_ يااااااا مگه مشتت به صورت من ميرسه كه همچين چرتي ميگي؟
كاي با پوزخند گفت.
كيونگ عينكش رو روي صورتش جا به جا كرد.
_ ميتوني امتحانش كني!
شونه اي بالا انداخت و به راه افتاد ؛ دلش نميخواست با موندن در اونجا اين فرصت رو به كاي لجباز و يك دنده بده كه بخواد باهاش گلاويز بشه!
هنوز قدمي برنداشته بود كه به شدت به پشت كشيده شد. و دقيقا جلوي پاي كاي با باسن زمين خورد.
_ هي كجا داري ميري؟ ميخوام امتحانش كنم!
كيونگ بااينكه توي دلش خودش رو فحش ميداد كه چرا همچين چرتي گفته؛ با عصبانيت به سمت كاي برگشت.
كاي سينه به سينه اش ايستاده بود و اين باعث شد كه سر كيونگ به سينه اش برخورد كنه.
قدمي به عقب رفت و سرش رو بالا گرفت تا بتونه صورت كاي رو ببينه.
پسر قد بلند رو به روش عضله هاي سفت و محكمي داشتند ، اين رو از درد ناشي از برخوردش به سينه ي كاي فهمده بود.
كاي يه تاي ابروش رو بالا داد و منتظر به كيونگ خيره شد.
_ نميخواي با مشت بزني توي صورتم؟
كيونگ جا خورد ، يك قدم به عقب رفت . در اين حالات كه نياز شديدي به فكر كردن داشت ، مغزش كركره رو پايين كشيده بود و روي شيشه نوشته بود : ( بسته است )
آه از نهاد كيونگ بلند شد. بئنش هيچ دستور خاصي بهش نميداد. سعي كرد قضيه رو بپيچونه!
_ الان ... الان نميشه كه بي دليل بزنمت!
_ اهان! پس با دليل ميخواي من رو بزني! چطوره يه دليل كوچولو بكارم پاي چشمت؟
و مشتش رو بالا برد ، كيونگ سريع چشم هاش رو بست و لب هاش رو روي هم فشار داد. ميدونست كارش تمومه! با يه ضربه ي كاي قدرتمند ، پخش زمين ميشد و چه بسا كه آبروش هم پيشش ميرفت.
_ آبرو به يه ورم!
بيشتر نگران كتك خوردن بود تا آبرو!
چند ثانيه اي منتظر فرود اومدن مشت كاي روي هر قسمت از صورتش بود ؛ اما وقتي اتافقي نيوفتاد ، لاي پلك هاش رو باز كرد و با بهت به كاي كه داشت ميخند نگاه كرد.
_ خيلي شجاعي ؛ ميدوستي؟
با تمسخر كاي ، اخم هاي كيونگ توي هم رفت . زير لب فحشي داد و برگشت كه بره . كه باز دوباره بازوش اسير بين انگشت هاي كشيده و پر قدرت كاي شد.
_ باز چيه؟
_ اتوبوس اومد ، به پاهات زحمت نده!
كيونگ عصبي چرخيد و با طعنه اي كه به باوزي كاي زد ، فوري سوار اتوبوس شد.
...
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...