پارت ۴۸

220 64 17
                                    


صداي هوهو ي باد و بهم خوردن برگ درخت هايي كه اطراف چادرهاشون بود ؛ حس عجيب غريبي بهشون ميداد.
زوزه ي گرگ و سگ ها ، به گوش ميرسيد و اگه يكم خودت رو سفت  نميچسبيدي ، قطعا از ترس جات رو خيس ميكردي؛ يعني همينقدر نزديك بود صداشون!
اما اين سفري بود كه دسته جمعي دلشون ميخواست انجامش بدن و براي چند روز از محيط شلوغ شهر به دور باشن.

دور بودن از فشار رواني كه اين روز ها هر كسي به نحوي باهاش درگير بود و به يه اوقات فراغت خاصي نياز داشت.
_‌ آه من نميتونم بخوابم!
سهون اعلام كرد و زيپ كيسه خوابش رو باز كرد و نشست.
از اينكه عادت داشت هميشه رو تخت گرم و نرم خودش بخوابه ؛ متنفر بود، چرا كه هيچ وقت نميتونست مثل آدم تو مسافرت يا جاهايي غير از اتاق خودش آرامش پيدا كنه!
چانيول چشم هاش رو باز كرد.
سهون رو ديد كه كلافه داره موهاش رو بهم ميريزه.

_‌چت شده دوباره؟ چرا داري نق ميزني همش؟
و اون هم مثل سهون از كيسه خوابش بيرون اومد.
_ نميتونم بخوابم ؛ كمرم درد گرفت ، انگار تو قبر دراز كشيدم!
كش و قوسي ب بدنش داد ؛ اونم درست مثل سهون از مشكل بي خوابي رنج ميبرد!
_ بگم منم نميتونم باورت ميشه؟
_ داداش!
لب هاش رو آويزون كرد و با قيافه ي مظلوم ب چانيول نگاه كرد، كه آره داداش همدرديم.
_ ياااا ميزارين درست  حسابي بخوابيم؟
لوهان ، با چشم هاي پف كرده بلند شد و نشست.
_‌نخوابيدي؟
از اينكه لو بيدار بود هم متعجب شد و هم خنده اش گرفت.

_ صداتون اجازه نداد يه لحظه پلك رو هم بزارم!
تو يه حركت زيپش رو باز كرد و بيرون اومد.
_ اين لعنتي خيلي تنگه! نميدونم بر چه اساس و استانداردي اين آشغالو دوختن!
_ بو تخم مرغ ميده!
دماغش رو گرفت و اداي اوق زدن دراورد.
بكهيون لاي پلكش رو باز كرد و خيلي نامحسوس ديدشون زد.
وقتي مطمئن شد كه همگي بيدارن ، بلند شد و نشست.

_ تو هم كه بيداري جوجه!
سهون زد زير خنده.
مثل اينكه هيچكدومشون نميتونستن خواب راحتي داشته باشن.
_ مثلا اومديم خوش بگذرونيم ، ديسك كمر گرفتم! زمين خيلي سفته!
_ تو كه عادتته همش غر بزني ، چيز تازه اي نيست!
_‌ مگه تقصير منه بدنم انقدر حساسه؟
_ تقصير باباته كه انقدر لوس بارت آورده!
_ يااااا ! به بابام چيكار داري؟
_ اگه وقتي براي اولين بار شروع كردي به نق زدن ، ميزد تو دهنت ، اينطوري نميشدي!
_ ياااااااااا لوهانا!

به بازوي چانيول چسبيده بود و ميخنديد ؛با فكر به اينكه يك روزي آيا ميتونه خودش هم مثل لوهان اينطوري حاضر جوابي كنه يا نه ، پشتش ميلرزيد. هيجان انگيز به نظر ميرسيد ؛ اما اگه چانيول مثل سهون نرم برخورد نميكرد و كتكش ميزد چي؟
_‌ چان ! بهت حسوديم ميشه! حداقلش اون فسقلي دو متر زبون نداره!
و طوري كه فقط سهون ببينه ، زبونش رو براش درآورد.
_ من زبون دارم!
_‌اما چان مثل من نيستا ، زبونتو قيچي ميكنه!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now