محو تماشاي پسراي مقابلش بود که لرزه ی گوشیش رو از توي جيبش حس کرد.
نگاهی بهش انداخت و با دیدن شماره ی ناشناس ، صفحه اش رو خاموش کرد.
چند لحظه بعد دوباره باهاش تماس گرفته شد.
باز همون شماره ناشناس!
تا جایی که یادش میومد ، مونگي ( دوست دختر سابقش ) رو یجوری تهدید کرده بود که حتی دیگه جرعت نداشت با کسی درموردش حرف بزنه ، چه برسه به اینکه بخواد بهش زنگ بزنه!
به صفحه گوشیش خیره شد ، مطمئن بود که باز باهاش تماس گرفته ميشه .
هنوز این فکر کامل از توی ذهنش عبور نکرده بود که ، گوشیش زنگ خورد.
گلوش رو صاف کرد تا کسی رو که پشت خطه رو به فحش بگیره:
_ بله؟... خودمم، شمارمو از کجا آوردی؟....یادم نمیاد من به کسی شماره داده باشم!....کدوم پرونده ، چرا چرت میگی!!!....
گوشی رو قطع کرد.
(( مردم چقدر بیکار شدن ، شماره شانسی میگیرن و به هوای اینکه یه فرجی شه مزاحم آدم میشن!))
موبایلش رو توی جیبش گذاشت و به جمع گل و بلبل دوستاش اضافه شد .
_ چرا ناراحتی؟ چیزی شده؟
سهون که متوجه تغییر حالت قیافه ی چان شده بود پرسید.
_ نه بابا! یکی هی بهم زنگ میزنه و مزاحمم میشه!
کای پقی زد زیر خنده:
_ یعنی اون بیچاره کی میتونه باشه که جرعت کرده سر به سرت بزاره ؟
چان چشم هاش چرخوند :
_ چه میدونم کدوم احمقی بود!
بعد از چند دقیقه بحث سر اینکه کجا برن یه چیزی بخورن ، در نهايت تصمیم گرفتند تا همونجا تو کافه تریای فرودگاه غذای سبکی بخورن تا موقع شام برسه.
دور میز جمع بودند.
با تعجب داشتند کای رو نگاه میکردند که اسنک توی ظرف کیونگ رو تیکه تیکه میکرد و مثل بچه ها توی دهنش میگذاشت.
کیونگ با اینکه قبل هر لقمه چشم غره ای که مو به تن آدم سیخ ميكنه ، ميرفت ؛ اما کای سرخوش و بیتوجه بهش چنگال رو جلوی دهنش نگه میداشت تا ، کیونگ دهنش رو باز کنه.
_ خوبه یکی دو هفتس که قرار میزارینا ، اینجوری رفتین تو حلق هم!
لوهان الکی غر زد.
حسودیش شده بود که دو تا از بهترین دوستاش با همدیگه صمیمی شدن و قراره باهم کارای پنهونی کنند!!! ( نه که خودت نمیکنییییی!!))
سهون دستش رو دور شونه ی لو انداخت و به سمت خودش کشیدش:
_ منم میرم تو حلق تو ؛حسودی نکن آهوی من.
چان خندید و سرش رو به نشان تاسف تکون داد.
_ قرار گذاشتن شمارم خواهیم دید!!
کای با دلخوری گفت و تیکه ی دیگه ای از اسنک رو توی دهن کیونگ فرو کرد.
پوزخندی زد و به بشقابش خیره شد.
نمیدونست چرا بین این همه آدمی که احتمال داشت در اینده باهاشون قرار بزاره ، قیافه ی خرگوش مانند بکهیون میومد جلوی چشمش.
با اینکه ، احتمال به هوش اومدنش خیلی کم بود و دکتر با صراحت این رو بهش گفته بود ؛ اما هنوز هم امیدوار بود تا بک از خواب زمستونیش بیدار شه.
یه جورایی میخواست براش جبران کنه!
نمیدونست چطوری ؛ اما شدیدا نیاز داشت تا در عوض رنج و عذابی که بهش داده خوشحالش کنه.
با صدای بلند زنگ گوشیش از فکر و خیال خارج شد.
_ باز همون شماره!
رد تماس کرد و گوشی رو روی میز پرت کرد.
_ واي به حالش وقتي بفهمم كيه!!!
کلافه لیوان آبی رو که کنار دستش بود سر کشید.
لوهان نق زد که لیوان برای اون بود .
سهون همونطوری که داشت با چشم هاش لو رو میخورد دستش رو بلند کرد و از گارسون تقاضای یه لیوان آب دیگه کرد.
دیگه گوشاش حسابی حساس شده بود به زنگ موبایلش.
کافی بود یکبار دیگه صداش رو بشنوه ، تا بزنه موبال رو خرد و خاکشیر کنه.
( زينگ زيننگ صدای ويبره موبايل )
عصبی موبایل رو بلند کرد تا روی زمین بکوبتش ، اما چیزی جلوش رو گرفت.
میخواست جواب بده و بفهمه کی داره بامبول سرش درمیاره و هی مزاحمش میشه تا بتونه از خجالتش دربیاد.
_ بله؟..... کدوم خری شمارمو بهت داده؟..... کدوم پرونده ی کوفتیو میگی؟
چان ساکت شد ؛ همه با تعجب داشتند بهش نگاه میکردند.
رنگ صورتش لحظه به لحظه سرخ تر میشد .
این طبیعی نبود!
کای که بغل دستش نشسته بود ، گوشه ی آستینش رو میکشید تا از شوک بیرونش کنه.
_ چان؟..... چانی؟....کیه پشت خط؟
_ چانیول؟ خوبی؟ چیشده؟
_ هی چان؟ چرا خشکت زده؟
اما چانیول هیچی نمیشنید ، صدای بقیه روی مخش بود.
اصلا نمیتونست رو کلماتی که زنه پشت خط داشت پشت سر هم ردیف میکرد تمرکز کنه.
_ ساکت شین یه لحظه!
چنان دادی کشید که روح هر چهارتاییشون به پرواز دراومد.
_ به کسی هم گفتین؟... میام الان....نه گفتم میام!.... نمیخواد!
گوشی رو قطع کرد.
لرزش دست هاش رو به وضوح میشد دید.
رنگش پریده و عین گچ سفید بود.
بدون اینکه یک کلمه حرفی بزنه از سرجاش بلند شد.
سرش گیج میرفت، بخاطر همین چند باری سکندری خورد.
کای وحشت زده دستش رو گرفت و ثابت نگهش داشت.
_ چت شد یهویی؟
گوش هاش شروع به زنگ زدن کرده بودند ؛ میخواست از شدت بلندی صدا سرش رو بکوبه به دیوار.
سهون با دیدن چشم های چان که کاملا به رنگ خون دراومده بود ، ترسید و به سمتش دويد :
_ هی چانیول ؟ چته؟ کی بود پشت خط؟
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...