پارت ۴۷

236 74 17
                                    


روز ها از پس هم ميومدن و رد ميشدن .
ميشد گفت ؛ تقريبا رابطه ي دوستانشون به حالت عادي برگشته و ديگه كسي از اون يكي دلخور يا ناراحت نيست.
درسته لوهان لب وا نكرده بود و چيزي از گذشته ي بك به هيچكدومشون نگفته بود  ، اما با ديدن چانيول كه متفاوت تر از هميشه رفتار ميكرد ، به اين نتيجه رسيده بود كه اون عوض شده !

به نظر ميومد كه چان خيلي ملايمت ب خرج ميده با بكهيون ؛ و اين خيلي خوب بود.
حداقل ميتونست نفس راحتي بكشه و كمتر نگران رفيق كوچولوش بشه.
اما همچنان حواسش به همه چي بود و درست مثل قبل روابط رو كنترل ميكرد ؛ حتي رابطه ي شيرينِ كاي و كيونگسو رو !!

كيونگسو در عين حالي كه  ظاهرا يه پسر سفت و سختي جلوه ميكرد ، باطن خيلي سافتي داشت و خيلي زود احساساتي ميشد و خب اين در مقابل شيطنت هاي بي حد و مرز كاي ، يه جور نقطه ضعف به حساب ميومد.
پسري كه تا زمين و زمان رو بهم نميريخت ، آروم نمينشست ؛ دقيقا برعكس كيونگسويي بود كه آروم و منلي رفتار ميكرد و با همين سيسِ مردونه ي كيوتش دل دوست پسرِ آتيش پاره اش رو ميبرد.
و چه بسا گاها همه چي برعكس ميشد و كيونگي سعي ميكرد عكس العمل هاي بچگانه اش رو كنترل كنه و نزاره بيشتر از اين با شوخي هاي آبكيش به بقيه ضرر جاني برسونه!

به عبارتي ميشد گفت ؛ فعلا آرامش نسبي بينشون برقراره !
مثل روال قبل ، سهون ميرفت دنبال آهوي قشنگش و باهم ميومدن مدرسه ، كاي با هزار غرولند ، كيونگ رو مجبور ميكرد تا مدرسه بدوان و شديدا به اين معتقد بود كه ورزشِ صبحگاهي به روحش ، نشاط ميبخشه !

و اما بكهيون!
كل مسير خونه تا مدرسه رو مشغول حفظ كردن درسش بود و عميقا براي امتحانات پايان سال تلاش ميكرد تا جبراني باشه براي ترم قبلش!
و اين وسط فقط سر چانيول بي كلاه مونده بود ؛ چون دوست پسر وروجكش ، كمتر از هميشه محلش ميداد و شديدا توي كتاباش غرق شده بود.
و خب اين شروع فصل جديدي از دوستيشون بود كه خيلي شيرين و هيجان انگيز بود !

***
مدير هوك ؛ يكبار ديگه مشغول حضور غياب كسايي كه براي اردوي دو روزه خارج از شهر ثبت نام كرده بودند ؛‌شد .
افراد رو ب ترتيب داخل اتوبوس ميفرستاد و مراقب بود كسي رو جا نندازه.

_ اوه سهون ، پارك چانيول ، كيم جونگين ، لو هان ، دو كيونگ سو ، و بيون بكهيون . .... سريع وسايلتونو تحويل بدين و سوار شين.
چشم هاش رو توي حدقه چرخوند و يه دور ديگه ساعتش رو چك كرد.

_ اين بچه چرا دير كرده باز ؟
كيونگ شونه اي بالا انداخت و به چانيول نگاه كرد.
_‌ منم خبر ندارم ! ديشب ميگفت خودشو ميرسونه!
سهون ، كوله پشتي لوهان و چانيول رو از روي زمين برداشت و از اونجا دور شد.

_ بهش زنگ بزنين خب!
در حالي كه داشت ميرفت گفت.
كلافه دستش رو لاي موهاش برد و چنگشون زد.
_ چرا بايد امروز اينطوري ميشد اخه!!!
موبايلش رو بيرون آورد و شماره ي بك رو گرفت.
_ در دسترس نيست كه!
مدير هوك كه متوجه آشفتگيشون شده بود نزديك رفت:
_ اتفاقي افتاده؟
_ بيون بكهيون هنوز نيومده! ميشه يكم منتظرش بمونيم؟
كيونگي حالت مظلومانه اي به خودش گرفت و در حالي كه دست هاش رو به صورت التماس تو هم گره زد بود گفت.
_ فقط يك ربع ميتونيم تاخير داشته باشيم ؛ ميدونين كه بايد سر وقت ب پايگاه برسيم.
چانيول سري تكون داد و دوباره شماره اش رو گرفت.
نگران شده بود .
_اگه اتفاقي براش افتاده باشه چي؟
_‌ نگران نباش ؛ الان پيداش ميشه!
كاي كه به همراه سهون رفته بودن وسايلشون رو تحويل بدن با اطمينان گفت.
_ هييييي ! هييييييي !
به صداي جيغ و داد آشنايي كه از ته حياط ميومد ، به سمتش برگشتن.
_‌ نگفتم مياد !

MY HEART FOR YOU Donde viven las historias. Descúbrelo ahora