سلام سلام 😍
با پارت های جدید افتر استوری در خدمت شمام ❤😘خیلی عشق گرفتم ازتون و خوشحالم که از این فیک خوشتون اومده😍😍😍
******
به كوتاهي لحظه هاي شادي كه ميگذره ، روز هاي دردناك هم بالاخره تموم ميشن !
اين قانون طبيعته و هيچكس نميتونه خلاف اون رو ثابت كنه!
گذشته با تمامي اتفاقاتش يك روزي به دست فراموشي سپرده ميشه و فصل جديدي از زندگي شروع ميشه !
دهه ي سوم زندگي و تو بايد بدوني سال هاي آتي رو چطوري بگذروني ، بدون اينكه اشتباهات گذشته رو مرتكب بشي!***
نگاهي از توي ايينه به خودش انداخت و دستي به صورت تازه شيو شده اش كشيد.
موهايي كه تار هاي سفيدش حتي زياد تر از قبل شده بودند رو شونه كرد و از ماسك مخصوص بهشون زد ._ فكر ميكنم بايد برات وقت رنگ مو بگيرم !
به سمت جيهو چرخيد و با تعجب نگاهش كرد .
_ رنگ مو ؟
كمي مكث كرد و بعد از چند ثانيه به حالت كنايه
جمله اش رو ادامه داد :
_ حالا چه رنگي رو در نظر داري ؟ آبي يا قرمز ؟
_ مشكي !پوزخندي زد و از جلوي آيينه كنار كشيد .
_ جدي ميگم هيونگ ! موهات زيادي سفيد شده ! اينطوري خيلي پير به نظر ميرسي!
_ ولي من فقط 30 سالمه !
_ آه درسته ! امشب ميشي 30 ساله ! ولي با اين مدل مويي كه داري بيشتر شبيه آجوشي هاي 40 ساله اي !
_ وقت اينو ندارم كه چهار ساعت زير دست آرايشگراي اون سالن لعنتي بشينم و به پر حرفي هاشون گوش بدم !
_ اما امشب تولدته !
_ فقط بيخيالش شو ! امسالم مثل سال هاي گذشته است !
_ خيلي خودخواهي هيونگ !دلخور گفت و حوله ي توي دستش رو ، روي شونه ي چانيول پرت كرد و از رختكن بيرون رفت .
_ هي صبر كن ! از كي تا حالا انقدر ناز نازي شدي؟
دنبالش بيرون رفت و از پشت سر بازوش رو گرفت ._ يكم دركم كن ! امروز يه قرار خيلي مهم دارم ، نميتونم از دستش بدم !
_ پس بهم قول بده كه شب به رستوراني كه ميگم بياي !
_ خيلي خب ! ميام !جيهو لبخندي زد و چانيول رو بغل كرد .
مثل هميشه ؛چانيول باهاش راه اومده بود و اجازه داده بود كه قرار شام امشبشون رو تدارك ببينه ، با اينكه حسابي سرش شلوغ بود !_ تونستي با سهون تماس بگيري؟
جيهو شوكه سرش رو بالا گرفت و دستپاچه بهش خيره شد :
_ هرچقدر به سهون زنگ ميزنم جوابي نميده !
_ هيونگ ! منم ... منم ازش خبري ندارم !
_اون پسره ي عوضي ، جرعت كرده تولد امسالم رو ناديده بگيره ! حتم دارم سرش با دوست پسر كوتوله اش گرمه !_ اونا سال پيش باهم ازدواج كردن هيونگ ! يادت رفته ؟
از چانيول جدا شد و خيلي جدي به چشم هاش نگاه كرد :
_ 25 نوامبر سال پيش ، همينجا ازدواجشون رو ثبت و رسمي كردن !
_ آه درسته !
لبخند كمرنگي به روي لب هاش اومد .
روز ازدواج سهون يكي از روز هايي بود كه تونسته بود بعد از مدت هاي طولاني از ته دل خوشحال باشه و بخنده !
صورتش رو به سمت پنجره چرخوند و با ديدن منظره ي زيبايي از ايفل به يكي از قشنگ ترين خاطره هاي زندگيش پرت شد .
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...