پارت ۷

486 132 1
                                    

_ زود حرفتو بزن ؛ امتحان دارم ، بايد برگردم خونه!
_ قبلا كه دلت ميخواست فقط با من وقت بگذروني !
_ داري ميگي قبلا! الان علاقه اي ندارم كه قيافه ي مزخرفت رو تحمل كنم!
_ اووو چه جالب! قيافه ي مزخرف! ميدوني اين قيافه ي مزخرف چقدر خاطر خواه داره؟
و دستي به صورتش كشيد.
_ ارزوني همونا! اگه ميخواي تا شب از قيافت تعريف كني ، بايد بگم كه اصلا وقتش رو ندارم .
از سر جاش بلند شد.
سهون مچ دستش رو گرفت و روي صندلي برش گردوند.
_ تا كي ميخواي به دور شدنت ازم ادامه بدي؟
_ تا هميشه!
_ چرا ؟ چرا كاريو ميكني كه قلبت مخالفشه؟
_ تو از كجا ميدوني قلب من مخالف جداييمونه؟
_ يعني بعد از اين همه مدت اگه نشناسمت بايد برم بميرم!
_ كي اين اتفاق مبارك ميوفته؟
_ يااااا داري دلمو ميشكني مستر لو!
لوهان نگاهي كه سعي ميكرد سرد باشه بهش انداخت. جرعه اي آب ميوه اي كه روي ميز بود نوشيد و بعد دوباره به چشم هاي غمگين سهون خيره شد.
_ فكر كردي هربار بعد از غلطي كه كردي بايد به اين راحتي ها ببخشمت؟ چرا نميخواي بزرگ شي اوه سهون؟
_ من 20 سالمه لو !
_ تو فقط قد دراز كردي سهون! هيچ وقت به بلوغ عقلي نرسيدي! نميدوني چه كاري درسته ، چه كاري غلطه ، چه كاري باعث شكستن دل كسي ميشه ، حتي بين سو تفاهم و واقعيت رو نميدوني! حتي بلد نيستي دل كسي كه از دستت شكسته رو به دست بياري ، حتي... حتي...
صداش لرزيد و ديگه نتونست ادامه ي حرفش رو بزنه.
چشم هاش رو بست تا مانع از ريختن اشك هاش بشه.
_ منو ببخش كه انقدر احمق و بچه ام لو! كمكم كن بزرگ شم.
_ تو بزرگ نميشي سهون! هميني كه هستي ميموني !
در حالي كه هنوز چشم هاش بسته بود گفت.
طولي نكشيد كه داشت بين بازو هاي مردونه و بزرگ سهون گريه ميكرد .
سهون بيني اش رو به موهاي لو چسبونده بود و نفس هاي عميقي ميكشيد. لو راست ميگفت ؛ اون زيادي احمق و به درد نخور بود . حتي بلد نبود چطوري با حرف هاش اين موجود ريزه ميزه ي توي بغلش رو آروم كنه و دلش رو به دست بياره.
لوهان به يقه ي پيراهنش چنگ انداخته بود و اشك ميريخت. انقدر گريه كرده بود كه انگار از رود خانه ي هان به چشم هاش لوله كشي كرده بودند.
اما سهون آروم دستش رو به پشت لو ميكشيد و ميخواست بااين كارش حداقل كمي بهش اطمينان بده كه هنوز پيششه و قرار نيست ازش دست بكشه يا ازش جدا بشه.
لوهان فين فيني كرد و با پشت دست چشم هاش رو پاك كرد :
_ ازت بدم مياد اوه سهون.
_ عوضش من به اندازه ي جفتمون دوستت دارم و عاشقتم.
سهون با لبخند گنده اي كه روي لب هاش شكل گرفته بود گفت.

MY HEART FOR YOU Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt