پارت ۱۴

503 112 3
                                    


پرستار بار ديگه سرم توي دست بك رو چك كرد و براي بار هزارم به چان تذكر داد كه از اتاق بره بيرون تا بتونن راحت به معاينه كردن بپردازند. اما هر بار، چان خودش رو ميزد به نشنيدن و همونجا ميموند.
بكهيون به هوش بود ، اما چشم هاش همونطوري بسته بودند .گه گاهي ناله ميكرد و از گوشه ي چشمش قطره اشكي بيرون ميچكيد.
چان تمام مدت چشمش روي بك بود تا کوچک ترین تغيير حالتش رو به دكتر گزارش بده.
بعد از تموم شدن كار پرستار ، چان نزديك تخت شد و اروم دست بك رو گرفت ؛ سرد سرد بود.
اين بيشتر ميترسوندش، با اين حجم از امپول و دارويي كه بهش داده بودند حداقل بايد به هوش ميومد يا رنگ چهره اش عوض ميشد .
_ هي بك ! بيداري؟
چان سرش رو نزديك گوشش برد و اروم زمزمه كرد.
بك لاي پلك اش رو باز كرد و با ديدن چان بيشتر بغض كرد.
_ برو بيرون!
بك با صداي خيلي ضعيفي كه انگار از ته چاه بيرون ميومد گفت.
چان متعجب همونطور دست بك رو گرفته بود و رهاش نميكرد.
_ گفتم برو بيرون!
صداش رو بالا برد.
چان شوكه دستش رو رها كرد و قدمي به عقب برداشت.
_ همتون مثل همين ؛ آشغالاي عوضي . فقط به فكر خودتونين ، اصلا به طرف ديگه اتون فكر نميكنيد كه ممكنه چه بلايي سرش بياد!
چان بهت زده فقط ميتونست كنجكاو به بك كه يه ريز داشت ناله ميكرد نگاه كنه ؛ نميدونست منظور بك چيه .
دلش لرزيد ؛ ميترسيد حال بد بك بخاطر كاري باشه كه باهاش كرده بود.
لب پايينش رو گاز گرفت و با شرمندگي سرش رو پايين انداخت.
_ اينطوري نباش! وقتي عوضي هستي بگو كه هستي ؛ فيلم بازي نكن.
_ بك ! من نميفهمم چي ميگي! كاري كردم كه از دستم عصبي شدي؟
_ تو هم مثل اون عوضي هستي! همتون مثل همين!
بك به زور در حالي كه گريه ميكرد سر جاش نشست .
_ تكون نخور بك حالت خوب نيست!
_ به تو مربوط نيست!
چان درمونده از رفتار بك ، نميتونست كاري بكنه. نزديكش رفت و دستش رو گرفت.
_ حالم از گرماي دستات بهم ميخوره!
چان با چشم هاي گرد شده داشت به صورت پسر كوچولوي گريون نگاه ميكرد .
_ بهم بگو از چي انقدر ناراحتي؟
_ بهم دست نزن عوضي!
دستش رو عقب کشید و باعث شد دست چان توي هوا بمونه.
در حالي كه سرمش رو ميكند ، هيسي كشيد.
_ صبر كن ، نبايد از تختت بياي پايين.
بك خودش رو از روي تخت به پايين پرت كرد .
وقتي چان نميتونست بك كوچولوي سركش رو اروم كنه ، نگرانش ميشد .
_ ولم كن عوضي !
بي هوا داد ميكشيد و چان رو كه دست هاش رو دور شونه اش حلقه كرده بود پس ميزد.
_ تا اروم نشي ولت نميكنم بك!
چان روي زمين نشسته بود و بك توي بغلش دست و پا ميزد.
ديدن گريه هاي بي وقفه اش دلش رو به درد مياورد .
دستش رو برد پشت گردن بك و سرش رو به سينه اش چسبوند.
بك يقه ي چان رو توي مشتش نگه داشته بود و ناله ميكرد .
_ شما ها نميتونيد انقدر خود خواه باشيد! اين دور از انسانيته!
_ چيشده بك؟
_ تو هم مثل اونايي نه؟ تو هم يه خودخواه تموم عياري كه فقط به خودش فكر ميكنه اره؟
چان چيزي نميتونست بگه؛ اگه ميگفت نه اين طور نيست ، قطعا داشت دروغ مگيفت ، اما نميتونست اين رو هم بگه كه اين چند روزه فكرش دائم پيش بكي بود كه بير حمانه سعي كرده بود با بوسيدنش هوسش رو از بين ببره!
شايد بك راست ميگفت ؛ اونم مثل خيلي هاي ديگه عوضي بود!
بك رو بيشتر به خودش چسبوند و سكوتِ نا بهنجاري بينشون حكم فرما شد.
از ناله هاي زيادي و درد خسته شده بود ، براي همين همونجا تو بغل چان خوابش برد.
قبلا كه لب هاي باريك بك رو ديده بود ، حس ميكرد دو تيكه گيلاس شيرين و سرخ روي صورتشه ، اما الان بيشتر كه دقت ميكرد ، رنگ لب هاش به كبودي ميزد .
_ چيكار كردي با خودت كوچولو؟
اروم زمزمه كرد . بايد ميفهميد دليل بي قراري هاي بك چيه ؛ بايد ميفهميد بك دقيقا داشت از چي حرف ميزد ، بايد ميفهميد بك چرا عوضي و خودخواه خطابش كرده بود.
پيش خودش به اين فكرد كرد كه شايد بك از اينكه توسط چانيول بوسيده شده عصباني بود ؛ اما اين حالات نميتونست بخاطر يه بوسه ي كوتاه بوده باشه!
از سر جاش بلند شد و بك رو روي تخت برگردوند و به سمت اتاق پرستاري رفت.
****
چشم هاش رو باز كرد ؛ همه جا تاريك بود ، صداي نامعلومي از بيرون ميشنيد .
به زور سعي كرد سرجاش بشينه . سرش گيج ميرفت و نميتونست روي صدا ها تمركز كنه تا بفهمه كجاست.
_ هي بك! بيدار شدي؟
صورتش رو به سمت صدا برگردوند. توي اون تاريكي و با وضعيت سرگيجه اش نميتونست درست تشخيص بده كسي كه صداش كرد كي ميتونه باشه.
_ خوبي؟
درسته ؛ خودش بود . چانيول حالا كنار تخت بكهيون ايستاده بود و داشت موهاش رو مرتب ميكرد.
_ مگه نگفتم از اينجا برو؟
_ تو اين شرايطم دست از لجبازي برنميداري؟
_ من خوبم؛ احتياجي به محبت كردن تو و امثال تو ندارم!
_ تو چته بك؟ از چي انقدر ناراحتي؟
بكهيون غمگين سرش رو پايين انداخت. تمام اميدي كه به چان داشت با حرف هاي لوهان و كيونگ از بين رفته بود.

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now