هر كدوم با ماشين هايي كه براشون آماده شده بود راهي جاده شدند. البته به دليل ناشي بودن كاي توي رانندگي، تصميم بر اين شد كه اونها با سهون و لوهان همسفر بشن.
از اونجايي كه درخت ها شكوفه كرده بودند و طبيعت سر سبز بود ؛ ديگه قرار نبود به سرعت مسير رو طي كنند تا به مقصد برسند.هرسال ؛ ججو يكي از معدود تفريهگاه هايي بود كه بهش سر ميزدند و چند روزي رو اونجا ميگذروندند ؛ اما اينبار به دليل اينكه دو نفر ديگه به جمعشون اضافه شده بود ؛ تصميم گرفتند تايم بيشتري رو اونجا بمونند و به همه جاهاي ديدنيش سر بزنند.
اينبار ديگه سفرشون ؛ مختص تعطيلات نبود و هر سه جفتشون كاپلي اومده بودند.ديگه خبري از مور مور شدنِ كاي و چانيول نبود ؛ كه هر بار با ديدن رفتار عاشقانه ي سهون و لوهان به خودشون ميلرزيدند و ارزو ميكردند تا زود تر به ويلا برگردندو خودشون رو سرگرم كنند تا سَمي كه جلوي چشم هاشون ديده بودند ؛ رو از ياد ببرند.
_ سرتو بيار تو !
اين بار چندمي بود كه چانيول تذكر ميداد ؛ اما كو گوش شنوا؟
بك مثل توله سگ، سرش رو از پنجره بيرون برده بود و از در آويزون شده بود.
_ بك ، بيا تو ! چرا حرف گوش نميدي؟
_ حواست هست از وقتي راه افتاديم همش داري غر ميزني؟
و خودش رو محكم به پشتي صندلي كوبيد.
_ به خاطر خودت ميگم ؛ تو هم كه همش داري لجبازي ميكني.
_ ايييش.و با ديدن ماشين سهون كه ازشون سبقت گرفت ؛ دوباره همه چي يادش رفت و اينبار از سمت راننده به جلو خم شد و براي لوهاني كه نگران دستو پا ميزد تا بك سر جاش بشينه ؛ دست تكون ميداد.
_ بشين سر جات بكهيون ؛ داري حواسمو پرت ميكني!
و با دست راستش ؛ هر چي در توان داشت ، به عقب هلش داد و روي صندلي نشوندش.
_ چيكار داري ميكني؟
و چانيول بدون توجه به سوال بكهيون ، راهنماش رو زد و كمي جلو تر ، ماشين رو نگه داشت.
_ هي چرا وايستادي؟
به سمتش چرخيد.
_بكهيون!و با ديدن چشم هاي سردرگمِ براقش ، عاجز از برخورد تند ، به سمتش خم شد و كمربند ايمنيش رو بست.
_ لطفا بك! بزار سالم برسيم! اونجا هر چقدر دلت خواست شيطوني كن!
_ منكه كاري نكردم!
و مثل ارتش شكست خورده سرش رو به شيشه تكيه داد و به بيرون خيره شد.
_آه خداي من!
بكهيون واقعا كيوت بود!
براي همين بكيوتي ، بيشتر بهش ميومد تا بكهيون.
و دوباره راه افتاد.
_ ميخواي موزيك گوش بديم؟
با نشنيد جواب بكهيون ، نيشخندي زد و سيستم رو روشن كرد.
با ريتم موسيقي روي فرمان ضرب ميزد و سرش رو تكون ميداد.
حال و هواي بهاري ، عجيب با اهنگي كه به تازگي از خواننده ي مورد علاقه اش منتشر شده بود ، همخواني داشت.
صورتش رو به سمت بكهيون برگردوند و باعث شد نا خود آگاه اون هم بهش نگاه كنه.
لبخندِ صميمانه اش ، نشان از واقعي بودن احساساتش داشت.چانيول هيچوقت اينطوري احساسش رو بروز نداده بود.
و ميشد گفت ، بكهيونِ ريزه ميزه اي كه كنارش نشسته بود ، توانايي تغيير احساساتِ خفته ي چانيول رو داشت.
البته كه خودِ چانيول اين اجازه رو داده بود تا حصار دورش رو خراب كنه و نزديكش بشه.
انقدري نزديك كه ديگه حريم شخصي براش بي معني باشه و بكهيون تا جايي پيش بره كه بتونه با اجازه ي خودش هر طور كه دوست داره چانيول رو پشت سرش بِكشه!
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...