پارت ۴۹

243 71 22
                                    


با ديدن بكهيوني كه ميلرزيد و از پسري كه روبه روش قرار داشت ، فاصله ميگرفت ؛ به قدم هاش سرعت بخشيد و تقريبا با دو خودش رو بهشون رسوند.

_ بكهيون؟

با شنيدن صدايي كه اسم بكهيون رو آورده بود ؛ جفتشون به سمت چانيول برگشتند.
و پارك يونگي اولين كسي بود كه با ديدن چانيول ، مو به تنش سيخ شد و به تته پته افتاد چون اونطوري كه چان داشت به سمتشون قدم برميداشت و اخم كرده بود ، مو به تن آدم سيخ ميكرد.

اما خب ؛ يونگي كار اشتباهي نكرده بود در اون لحظه.
فقط كنجكاو بود كه چرا بكهيون هيچ عكس العملي نسبت بهش نشون نميده.
اصلا چرا ميگه نميشناستش و فراموشش كرده!
_‌بكهيون؟
بهشون رسيد و دست سردش رو محكم گرفت.
_ چاني!

با شنيدن اسم چاني كه بكهيون اونطوري خطابش كرده بود ، اخم هاش تو هم رفت.
از كي تا حالا بكهيون بقيه رو خودموني صدا ميزد؟
مگه اون همون پسر بچه ي مودب و معذبي نبود كه تا زانو خم ميشد و اداي احترام ميكرد و با كسي زياد خودموني نميشد؟

_ چاني؟
با تعجب پرسيد.
_ اينجا چي ميخواي ؟
چانيول گفت.
با اطلاعات مزخرفي كه از دوست دختر و برادر عوضي تر از خودش داشت ؛ به هيچ عنوان خوشش نميومد كه هيچكدومشون رو نزديك بكهيون ببينه!
(‌اگه يونگي حرف مزخرفي ميزد و پيش بكهيون ميگفت كه خواهرش دوست دختر چانيوله ؛ خيلي بد ميشد!! بكهيون چي پيش خودش فكر ميكرد؟ اون كه از هيچي خبر نداشت! نميدونست كه چانيول صرفا به خاطر اين بهش نزديك شده كه انتقام خون مادرش رو از پارك بزرگ بگيره! )

_ اوه ! چانيول هيونگ! نميدونستم انقدر به هيوني نزديكي كه خودموني صدات كنه!
_ منم نميدونستم انقدر بهش نزديكي كه هيوني صداش ميكني!
و بكهيون رو كشيد پشت خودش.
_‌ نميدونم چرا طوري رفتار ميكنه كه منو نميشناسه ؛ در حالي ما بهترينن دوستاي هم بوديم!
و دستش رو دراز كرد تا بازوي بكهيون رو بگيره.
_ صبر كن! بهش دست نزن!

بعد از اينكه ديد بكهيون خودش رو عقب كشيد و مانع از تماس فيزيكي يونگي شد ؛ گفت.
خودش هم اين رو حس كرده بود كه بكهيون يه طورايي داره از روبه رو شدن با يونگي فرار ميكنه.
اما به هيچ نتيجه اي نميرسيد كه چه علتي پشت رفتار عجيب غريب بكهيون پنهان شده!!
_‌ قصد ندارم بهت صدمه بزنم هيوني! ببين ؛‌من عوض شدم!

و دوباره خواست بهش نزديك شه.
_ گفتم نزديكش نشو! چندبار بايد يه حرفو بهت بگن؟
حقيقتا از اينكه بكهيون از بازوي چانيول آويزون بود و خودش رو پشتش قايم ميكرد ؛ جا خورده بود .
چه رابطه اي بين اون دو تا بود؟
اين سوالي بود كه مدام توي مغزش رژه ميرفت و هيچ جوابي براي اين پرسش مزخرف و آزار دهنده اش پيدا نميكرد.
چانيول كسي بود كه با خواهرش رابطه داشت و با شناختي كه از مونگي داشت ؛ ميدونست كه بار ها چانيول رو اغوا كرده تا باهاش بخوابه ؛ پس چانيول نميتونست رابطه اي فراتر از يه دوستي ساده با بكهيون داشته باشه!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now