پارت ۱۷

459 114 7
                                    

كيونگ نفس عميقي كشيد و از سر جاش بلند شد.
_ بريم!
به طرف پيشخوان رفت و پول سفارشات نصف و نیمه اي كه روي ميز ول كرده بودند رو پرداخت كرد.
از در كافه هنوز كامل خارج نشده بودند كه دستي دور بازوش حلقه شد.
_ ميشه اسمتو بدونم؟
كيونگ دستش رو از چنگ كوك بيرون كشيد و از در بيرون رفت ، كوك هم به دنبالش.
_ حتي نميشه بدونم اسم كسي كه بوسيدمش چيه ؟
_ اين يه بوسه ي واقعيه كوفتي نبود!
_ براي من كه مثل عسل شيرين بود!
_ ياا چرت و پرت ميگي چرا؟
_ من ازت خوشم اومده! ۳
كوك خيلي صريح و واضح گفت.
كيونگ سرجاش خشكش زد و فقط  دهنش  باز و بسته شد ، اما چيزي نتونست بگه.
_ ببخشيد رك گفتم ! ولي از وقتي وارد كافه شدي و ديدمت دلم يه جوري شد! ميدونم نبايد اين طوري مطرحش ميكردم اما نميتونستم ريسك كنم و جلو نيام!
_ پس... پس اون حكم لعنتي الكي بود؟
كوك شرمنده سرش رو پايين انداخت.
_ ببخشيد!
همين كلمه كافي بود تا مشت كاي روي دماغ كوك فرود بياد.
_ عوضي!
كوك روي زمين پرت شد .
دستش رو زير بيني اش گرفته بود تا خون روي لباسش نريزه.
كيونگ دست پاچه بازوي كاي رو گرفت و عقب كشيدش :
_ هي هي داري چيكار ميكني! ميتونه ازت شكايت كنه!
_ حقشه همينجا بكشمش! بچه پر رو !
به سمتش رفت وطي يك حركت يقه اش رو بين مشتش گرفت و بالا كشيدش:
_ به چه حقي بدون اجازه همچين غلطي كردي؟
كوك سعي ميكرد دست هاي كاي رو از يقه اش جدا كنه :
_ به تو چه ربطي داره! خودش اگه نخواد ميتونه جواب منفي بده!
روي دست كاي چنگ مي انداخت تا خودش رو خلاص كنه ، اما جسه ي ريزه ميزه اش روي مقاومت كاي هيچ تاثيري نداشت.
اما يك دفعه كاي با ضربه هلش داد ،طوری که با كمر به شيشه خورد.
خودش رو جمع و جو كرد و با نهايت پررويي جلوي كيونگ ايستاد :
_ اسمم كوكه ، 18 سالمه ، همين محله زندگي ميكنم ، دنبال هيچ چيزي هم نيستم فقط حس كردم ازت خوشم مياد و اگه نميگفتمش هميشه حسرت ميخوردم كه چرا تلاشي براي خواسته ام نكردم!
كاي كلافه دستش رو لاي موهاش برد ، توي عمرش همچين اعتراف مسخره اي نديده بود ، كل بدنش آتيش شده بود و اگه كيونگ اونجا نبود حتم داشت كه كوك رو تا حدي كتك ميزد كه بميره .
_ خواهش ميكنم بهم فرصت بده تا خودم رو بهت ثابت كنم.
_ توي فسقلي چيزي براي ثابت كردن داري اخه؟
كاي با تمسخر گفت بهش.
كوك حسابي كفري شده بود ، دلش ميخواست زود تر از كيونگ جواب مثبت بگيره ، براي  همين دوباره نزديك كيونگ رفت و تو چشم هاي سردرگمش خیره شد.
_ من... من با پسرا قرار نميزارم!
كيونگ زير لب گفت و صورتش رو برگردوند.
كوك توي كسري از ثانيه وا رفت . انگار كه روي اتيش اب يخ ريخته باشن از سر و كله اش دود بلند شد ، هيچوقت فكر اينجاش رو نكرده بود.
_ اما... اما ...
_ مگه نشنيدي چي گفت؟
كاي دوباره توپيد بهش.
كوك سرش رو پايين انداخت و دوباره توي كافه برگشت.
ابروهاي كيونگ توي هم گره خورده بود و دستش رو جوري مشت كرده بود كه ناخن هاش توي پوستش فرو می رفت.
بدون هيچ حرفي به راه افتاد و كاي مات و مبهوت پشت سرش.
كيونگ تند تند قدم برميداشت و هر ان ممكن بود بين جمعيت توي پياده رو گم بشه.
_ هي صبر كن ، يكم آروم تر!
كاي با صداي بلندي گفت ؛ اما كيونگ توجهي نكرد و به راهش ادامه داد.
كاي كه دليل تغيير رفتار يهويي كيونگ رو نميدونست با چند قدم بلند خودش رو بهش رسوند و جلوش ايستاد :
_چت شد؟
_ هيچي!
_ چرا يهو قاطي كردي؟
_ نبايد ميزديش!
ابروهاي كاي پريد بالاي سرش ، يعني بخاطر اينكه اون بچه پررو كتك زده بود ناراحت بود؟
_ من فكر كردم شايد دلت ميخواد از شرش خلاص شي ! نميدونستم ميخواي...
_ من هيچ كوفتي نميخواستم!
كاي با تعجب داشت به چشم هاي كيونگ كه رفته رفته براق تر ميشد نگاه ميكرد .
يك لايه اشك جلوي مردمك چشمش پرده انداخته بود و هر ان ممكن بود كه بغضش بتركه و گريه كنه.
_ هي پسر ! يعني انقدر ناراحت شدي؟ منظوري نداشتم !
نفس عميقي كشيد و سرش رو پايين انداخت . هنوز نگاه كاي روش بود .
ياد خودش افتاد ، وقتي كه فهميد به لوهان علاقه داره ، انقدر دست دست كرده بود كه سر و كله ي سهون پيدا شده بود و همه چي رو بهم ريخته بود.
اون حتي يكبار هم تلاش نكرده بود كه علاقه اش رو با لو درميون بگذاره ، اينطوري شايد كمتر حسرت ميخورد براي عشق نافرجامش.
ديگه كنترل اشك هاش دست خودش نبود ، بي اراده گريه ميكرد و اصلا براش مهم نبود كه كجاست و جلوي چه كسي ايستاده.
كاي كه تعجبش بيشتر شده بود دستش رو گرفت :
_ كيونگ؟ چيشدي يهو؟
اما كيونگ بي توجه گريه ميكرد و دلش ميخواست خودش رو خالي كنه. هيچوقت به خودش جرعت نداده بود كه بخاطر اين موضوع اشك بريزه . پيش خودش فكر ميكرد كه حق اين رو نداره بخاطر تلاشي كه نكرده گريه كنه و ابراز ناراحتي كنه ، چون به هر  حال همه چي تقصير خودش بود.
با هق هق گريه ميكرد و ديدن قيافه ي گرفته و اشك هاي سوزانش قلب كاي رو مچاله ميكرد.

MY HEART FOR YOU Donde viven las historias. Descúbrelo ahora