madlean

1.6K 493 132
                                    

.
.
.
قطره‌های باران با شدت می‌باریدن و تمام شهر رو خاکستری کرده بودن. تمام مدت به پنجره‌ی ماشین خیره شده بود.
علاقه‌ای نداشت تا با پدرش یا اون زن هم صحبت بشه.
علاقه نداشت بهشون نگاه کنه.
واقعا خسته و کلافه بود.
روز طولانی‌ای پشت سر گذاشته بود و حالا فقط می‌خواست کمی از همه فاصله بگیره.
وقتی به دروازه‌های امارت رسیدن یونگی متوجه‌ی سایه‌ای که توی خودش جمع شده بود و کنار درب بزرگ ایستاده بود شد.
اخم‌هاش رو توی هم کشید اون کی بود؟
سایه با نوری که چراغ‌های ماشین توی چشم‌هاش انداختن سرش رو بلند کرد.
یونگی با دیدن اون صورت آشنا با صدای بلند به راننده توپید:

- نگه‌دار.

پدرش با شوک سمتش برگشت:

- چی‌شده؟

اما یونگی جوابش رو نداد چون بلافاصله از ماشین پیاده شد و سمت پسری رفت که حسابی خیس شده بود و از سرما می‌لرزید.
با دیدن یونگی آروم موهای خیسش رو از جلوی نگاهش عقب روند تا بهتر ببینش.

- جونگ‌کوک تو این‌جا چی کار می‌کنی؟

اروم لب‌هاش لرزید.
وحشتناک سرما روی جسمش اثر گذاشته بود اما حتی متوجه نبود. از درون می‌سوخت و درد می‌کشید.
یونگی با دیدن حالش وحشت‌زده جلو اومد و سریع پالتوش رو در آورد تا روی شونه‌هاش بندازه.
اهمیتی نداشت اگر هنوز هر دو زیر بارون خیس می‌شدن.

- من... من می‌خوام تهیونگ رو ببینم.

جونگ‌کوک به زحمت لب زد و یونگی آروم شونه‌هاش رو گرفت تا سعی کنه پاهای خسته‌اش رو به حرکت در بیاره.

- بیا داخل خیلی خیس شدی.

مومشکی خودش رو به اون سپرد.
نه قدرت و نه قصد مقاومت نداشت... پس فقط به رفیقش تکیه کرد.

ماشین به دستور مرد کنار در ورودی پارک شد.
زن زیر چتری که بادیگاردش براش نگه داشته بود رفت و نگاهی به یونگی که قصد داشت پسرِ عجیب رو داخل امارت ببره خیره شد:

- اون کیه؟ دوست پسر یونگی؟

مرد نیشخند تمسخر آمیزی زد‌.
اون پسر رو نمی‌شناخت؟ پس شاید بهتر بود کمی باهاش بازی کنه.

- چطوره از تهیونگ بپرسی.

یونگی که مطمئن شد جونگ‌کوک وارد خونه شده و دیگه خبری از اون بارون لعنتی نیست، اون رو سمت پله‌ها و اتاقش هدایت کرد و بلند به دختر خدمتکاری که پایین راه پله بود، گفت:

- چندتا حوله بیار بالا.

جونگ‌کوک که حالا واقعا احساس لرز می‌کرد و انگار تازه متوجه اطرافش می‌شد، با صدای گرفته پرسید:

- ته کجاست؟

- اون هنوز برنگشته، اما بهش زنگ می‌زنم.

درب اتاقش رو باز کرد و اجازه داد اول جونگ‌کوک بره داخل.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now