i have a boy friend.

2.5K 578 128
                                    

.
.
.
نگاهی به ساعت انداخت.
چند دقیقه پیش برادرش و کارا رسیده بودن اما با وجود این‌که سوجی مدام ازش می‌خواست پایین بره کمی حاضر شدنش رو لفت داد تا بتونه افکارش رو سر و سامان بده.

وقتی وارد سالن شد، مادرش بلافاصله به استقبالش اومد.

- اومدی عزیزم؟

لبخندی زد.  سوجی با نگاهی به پیراهن سفیدی که با شلوار رسمی مشکی رنگش ست شده بود، با ذوق زیر گوشش لب زد:

- خوش تیپ شدی.

قبل از اینکه جونگ‌کوک جوابی بهش بده اون رو سمت مهمون‌ها هدایت کرد.
کارا و جین کنار هم نشسته بودن و برعکس برادرش، دختر با لبخند باهاش دست داد.

- سلام.

- حالت چطوره؟

- ممنونم نونا.

دختر لبخندش با شنیدن اون کلمه عمیق‌تر شد. انگار جونگ‌کوک خوب به یاد داشت که بهش گفته بود اینجوری صداش کنه تا نزدیک بشن.
بدون نگاهی سمت جین یا پدرش که حالا مادرش هم کنارش نشسته بود کنار الیزا جای گرفت.
زن با کنجکاوی زیر گوش نوه‌اش پرسید:

- نونا یعنی چی؟

- توی کره پسرها به دخترهای بزرگ‌تر میگن.

- داری کره‌ای یاد می‌گیری؟

- یکم.

زن نرم خندید.
خوشحال بود که نوه‌اش نه تنها بهتر شده بود بلکه داشت گام‌های مثبتی مثل یادگیری زبان اجدادیش رو بر می‌داشت.
البته با تشکر از اون پسر موتور سوار.

- خوبه.

سوجی که از بعد از ورود دختر احساس کرده بود اون با تمام دخترهایی که تا به حال کنار سوکجین دیده متفاوته،در موردش کنجکاو شده بود.
اون حتی با کت و شلوار سفید خوش دوخت و موهای کرلی، مرتب، کلاسیک و مودب به نظر می‌رسید.

- خب، کجا با پسرم آشنا شدی؟

کارا لبخند زیبایی زد و به چشم‌های مشتاق جین نگاه کوتاهی انداخت. جونگ‌کوک هم مثل مادرش متوجه اون نگاه خاص شد... مادر و پسر تجربه مشترکی توی تماشای اون نگاه داشتن.

- ما توی دهکده زمان تعطیلات کریسمس آشنا شدیم. اون موقع شرکت ما برای سرمایه گذاری من رو فرستاده بود اون‌جا. یک غروب دلپذیر من و جین موقع اسکی در حالی که من نزدیک بود خیلی بد توی برف‌ها بیوفتم، اشنا شدیم.

سوجی با تعجب پرسید:

- خدای من چطور متوجه نشدم؟! من فکر می‌کردم تو تمام مدت با دوستات وقت می‌گذرونی.

جین بلند خندید.
صدای خنده‌هاش مدتی بود که توی خونه جای خالیش حس می‌شد. به خصوص که بیشتر مدت رو خونه‌ی خودش بود و دیگه با خانواده‌اش وقت نمی‌گذروند.
جونگ‌کوک با دلتنگی به لب‌ها و گونه‌هاش خیره شد که موقع خنده زیباتر بودن... هرچند کسی متوجه نشد.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Kde žijí příběhy. Začni objevovat