هیچ علاقه ای ندارم که جلوشو بگیرم ولی میدونم کار درست همینه پس گفتم:
+هیلی بیخیال من یه چیزی گفتم دلیل نمیشه بخوایی بری
اون بیشتر ازم فاصله گرفت و با بغضی که هرلحظه ممکن بود درهم بشکنه گفت:
-اتفاقا همینو میخواستی و منم واقعا نمیخوام یه مدت ببینمت پس...
جملشو نصفه نیمه رها کرد و برگشت سمت در اصلی...همین؟
+کجا میری؟
بعد اینکه در رو باز کرد با پوزخند گفت:
-همون جایی که ازش اومدم!
به جهنم،دختره احمق بهش میگم نرو کار خودشو میکنه!
با شنیدن صدای بلند بسته شدن در اخم کردم و برگشتم تا عکس العمل رافائل رو ببینم به محض اینکه نگاهم بهش خورد،خنده بلندی سر داد طوری که انگار من یه جوکم!
+چی اینقدر خنده داره؟
اون بین خنده هاش نفس گرفت و بالاخره گفت:
-دعواتون خیلی مسخرست...نسبت به دعواهای من و هیزل
با این حرفش اخمم غلیظ تر شد و بدون اینکه کنترلی روی کلماتی که از دهنم خارج میشه داشته باشم،گفتم:
+شایدم بخاطر اینه که من بیشتر مواقع با هیلی درست برخورد میکنم و تو این دوسال تاحالا دستمو روش بلند نکردم
چهره آروم اون بعد تموم شدن جملم به شکلی در اومد که انگار یه طوفان کل وجودشو فرا گرفته،بهم چند قدم نزدیکتر شد و از لای دندوناش گفت:
-هیزل زنمه دلیلی نمیبینم که بخوایی نظر بدی چطور باهاش رفتار کنم و من آدمیم که مشکلات عصبی داره اون اینو خوب میدونه و باهاش کنار اومده
آره طوری کنار اومده که همیشه زیر منه!
خواستم جوابشو بدم ولی صدای جیغ هیزل کاملا حواسمو از همه چی پرت کرد و بدون اینکه فکر کنم دارم چیکار میکنم سمت حموم دوییدم.
حتی در نزدم و فقط بازش کردم،هیزل توی وان نشسته بود و سرشو بین دستاش فشار میداد.
با ضربه ای که بهم وارد شد فهمیدم رافائل زودتر از من دست به کار شده و سعی داره بدن برهنه هیزلو از توی وان جدا کنه اما هیزل با گریه و ناله اینکارو سخت میکرد.
-هیزل یالا از آب بیرون بیا،چیزی نیست الان خوب میشی
وقتی گریه هیزل شدت گرفت ناخوداگاه سمتش رفتم ولی با تردید!
رافائل دوباره دستشو سمت هیزل دراز کرد ولی اون ایندفعه با جیغ گفت:
-گمشو!
رافائل فقط یک قدم عقب رفت و وقتی ایندفعه صدای هیزل بخاطر فریاد از درد بلند شد سمتش رفتم و دستاشو از سرش جدا کردم قبل اینکه تک تک موهای سرشو بکنه!
برام مهم نبود که رافائل داره نگاهم میکنه و یا اینکه اون هیچی تنش نیست اگه الان با یه بوسه درد رو فراموش کنه حاضرم ببوسمش!
دستمو محکم فشار داد و لبشو گاز گرفت انگار سعی داشت دوباره جیغ نکشه،رافائل مثل من کنار وان زانو زد و نگاهش بین من و دست هیزل که توی دستم بود ردوبدل شد...لعنت بهت فقط برو!
وقتی هیزل نفس عمیقی کشید رافائل ازش پرسید:
-ب
بهتری؟
هیزل سرشو به معنی تایید تکون داد و گفت:
+یه سر درد خفیف دارم فقط میخوام بخوابم
خواست بلند بشه ولی تعادلی نداشت و به جاش به بدن من تکیه داد،لعنتی اینکارو نکن!
سعی کردم بدون نگاه کردن به بدنش دستشو توی دست رافائل بزارم تا با کمکمون از وان بیرون بیاد ولی فکر کنم تنها روشی که میتونم باهاش خودمو کنترل کنم،بستن چشمامه!
رافائل مشخصا عصبی بود و طوری هیزل رو سمت خودش کشید که اون کاملا از من جدا شد با اینکه قطع شدن تماسم با بدنش حس بدی بهم وارد کرد ولی عکس العملی نشون ندادم.
رافائل حوله رو با خشونتی که فکر کنم مثلا درحال کنترلش بود دور بدنش پیچید ولی هیزل دستشو پس زد و گفت:
+خودم بلدم!
وقتی هیزل ازش جدا شد و خودشو به کمک دیوار به تختش رسوند سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا لبخند دهنمو پاره نکنه!
رافائل برگشت و با چهره ای مملو از دلخوری بهم نگاه کرد و گفت:
-اون جدی بهم نگاه نمیکنه چه گوهی بخورم؟
اوه مرد فقط گمشو از اینجا بیرون،بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و طولی نکشید که اون محکم و با عصبانیت از بازوم،بدنمو به عقب کشوند.