شکمم رو مالوندم تا دردی که از پر خوری منشا گرفته بود رو از بین ببرم،صدای خنده زین باعث شد بخوام بهش که اونطرف کانتر و توی آشپزخونه بود نگاه کنم.
+چیه؟
اون خندش رو خورد و گفت:
-موقعی که استریپر بودی لاغرتر بودی
کوسنی که زیر ارنجم بود رو سمتش پرت کردم ولی اون با خنده توی دستش گزفتش و منجر به خنده منم شد.
+اگه فکر میکنی الان زشت یا چاقم میتونم برم دوباره توی استریپ کلاب کار کنم به هرحال رقصیدن روی پاهای مردای دیگه همچین منافعی هم داره...روی فرم نگهت میداره
زین اخمی کرد و بهم نشون داد کهتو عصبی کردنش موفق شدم و کوسنی که دستش بود رو سمتم پرت کرد اما من برعکس اون دیر متوجه شدم و کوسن به وسط سرم برخورد کرد.
+هی عوضی
اون آروم خندید و سمتم اومد و گفت:
-میخوایی فعالیت داشته باشی؟که لاغر بشی؟من رقصیدن روی خودمو پیشنهاد میکنم!
بدنم سریع داغ شد و حرکات آروم دست اون روی گونم بیشتر اذیتم میکرد چون هربار که نزدیک لبم میشد زود فاصله میگرفت...لعنت بهش که اینقدر راحت میتونه کنترلم کنه!
+اذیتم نکن
اون خندید و خودشو مثل پسر بچه ای لوس تو بغلم انداخت و گفت:
-تلافی امروز صبح که وقتی لخت بودم روی پام بودی!
با خنده روی موهاش رو بوسیدم و درحال تحسین کردن این لحظه رمانتیک بودم تا وقتی که اون لبشو روی سینم گذاشت و گاز محکمی گرفت و من مثل فنر از جام پریدم.
+هی چیکار میکنی؟
زین دستشو زیر چونش گذاشت و گفت:
-خیلی نزدیک دهنم بود باید یه حرکتی میزدم...در ضمن بدن تو عالیه و هیچ مشکلی نداره فقط داشتم سر به سرت میزاشتم
وقتی صورتم درد گرفت فهمیدم لبخندم زیادی پهن شده،گردن زینو بین دستام گرفتم و بوسه ای روی لب نرم و خیسش گذاشتم و اجازه دادم اون به بوسیدنم ادامه بده.
و وقتی سمت گردنم رفت و لبم رو رها کرد فرصت حرف زدن پیدا کردمو گفتم:
+زین؟
بدون اینکه سرشو از توی گودی گردنم بیرون بیاره گفت:
-هوم؟
+چرا هیچوقت یه رقص خصوصی تو اتاق شامپاین(اسم اون اتاقاست که استریپر ها به مشتریشون لپ دنس میدن)ازم نخواستی؟
همیشه حس میکردم تو اون اتاق با مرد رویاهام آشنا میشم و اون منو از اونجا نجات میده بدون اینکه ازم استفاده کنه و بخواد براش برقصم،اما مشخصا زیاد داستان میخوندم!
دیگه لب گرم زین رو روی گردنم حس نمیکردم اون آروم خودشو بالا کشید و گفت:
-اون موقع قانون این بود که بهت نزدیک نشیم ولی وقتی فهمیدم قراره باهات ازدواج کنم و دلتو بدست بیارم نتونستم تحمل کنم و سراغت اومدم هنوز یادمه که وقتی هیجده سالت شد صبح تا شب دنبال کار بودی،یادمه وقتی ناامید شدی کنار بلوار نشستی و گریه کردی
با یاداوری اون خاطره مزخرف لبخند زدم،اون موقع گریه میکردم اما الان لبخند میزنم،زندگی چطور میتونه اینقدر عجیب باشه؟
دستمو زیر سرم گذاشتم و گفتم:
+خب تعریف کن دوست دارم بدونم از نگاهت چطور بودم
زین لبشو تر کرد و با لبخند گفت:
-اون لحظه دلم میخواست بغلت کنم و کمکت کنم یه شغل پیدا کنی اما بجاش یه مرد عوضی اومد و با خودش بردت
وقتی صدای زین تن ترسناک گرفت خندیدم چون خوب میدونستم راجع به کی حرف میزد!
+رییس قبلیم رو میگی...بیخیال مرد خوبی بود
زین چشم غره رفت و ادامه داد:
-آره استریپرت کرد و تو از ساعت شیش میرفتی اونجا قبل اون هم توی پرورشگاه کار میکردی،سر اولین رقصت اونجا بودم باید اعتراف کنم اصلا انتظار نداشتم اونقدر با استعداد باشی و با یه نگاهت کاری کنی که مردا دیوونه بشن
زین درحالی که به دیوار زل زده بود لبخند زد،انگار تصویری جلوی چشمش اومد.
-اما یکبار از پشت فنس های حیاط پرورشگاه دیدمت که چطور با بچه ها بازی میکردی و خوشحال نگهشون میداشتی،اون لحظه فهمیدم هیزل واقعی کیه...و دیوونه وار عاشقش شدم بدون اینکه باهاش حرف بزنم
جریان خونه زیاد توی گونم باعث شد که اونا گرم و مطمئنا به رنگ سرخ در بیان،دستمو روی لپم کشیدم و تمام تلاش خودمو کردم تا بعد این تعریفش بغلش نپرم.
+کاش منم از قبل میشناختمت
اون تک خنده ای کرد،که حتی نمیتونستم فرقش رو با مصنویی بودن تشخیص بدم ولی میدونم مثل همیشه اش نبود!
-همون بهتر که دیر شناختی چیز جالبی نبودم
وقتی بلند شد،منم خودمو بالا کشیدم و به مبل تکیه دادم...اون اشتباه میکنه،من از وقتی که تصویری محو و تاریک ازش تو قسمت VIP استریپ کلاپ دیدم شیفته اش شدم!
زین پلاستیک آشغال هارو دستش گرفت و بالاش رو گره زد و گفت:
-میبرمشون بیرون
سرمو تکون دادم و صدای در رو شنیدم که باز شد،اون گفت هیچوقت بهم نزدیک نشده چون قانون این بود...پس یعنی اگه میتونست،اون رقص خصوصی رو ازم میخواست؟
با تصور اینکه فقط برای اون برقصم خنده ریزی کردم و حس کردم دوباره خجالت کشیدم...ایندفعه از افکارم!
وقتی خبری از زین نشد گردنمو دراز کردم تا بتونم توی راهرو رو ببینم ولی فایده ای نداشت چون فقط دیوار سفید معلوم بود.
+زین؟
صداش زدم ولی جوابی نشنیدم و همین باعث شد اون ترس سریع تر از هر گیاهی تو وجودم رشد کنه!
بلند شدم تا سمت راهرو برم ولی قبل اینکه بهش نزدیک بشم زین وارد خونه شد و تفاوتش با وقتی که داشت خارج میشد خون کنار لبش و دو مرد کنارش بودن!
+شما کی هستین؟
با جرئت پرسیدم تا اینکه مرد دیگه ای پشت سرشون وارد شد و در رو بست،سمت من قدم برداشت و لبخند دندون نمایی تحویلم داد.
اون شلوار جین سورمه ای همراه با بلوز مشکی گشادی پوشیده بود انگار تقریبا همسن رافائل بود ولی با این تفاوت که موهای بور،پوستی روشن تر و چشم های سبز آبی قشنگی داشت...چرا ازش تعریف میکنم؟
+جوابمو بده!
اون خنده بامزه ای سر داد و گفت:
-چقدر عصبی
+وارد خونه ام شدی و دوست پسرمو کتک زدی میخوایی مهمون نوازی کنم؟
اون برگشت و به زین نگاه کرد،به آدماش اشاره کرد که ولش کنن و اوناهم بدون پرسیدن سوالی رهاش کردن و اجازه دادن سمتم برگرده.-----------------------
خب جوزف هم اومد به نظرتون نقشش چطوریه؟
چرا دنبال اینا بودن؟
ووت و کامنت یادتون نره ;)