۱۲۳)زلزله

296 34 86
                                    

•زلزله•
هیزل به محض حس کردن گرمای بدن دراکو به نسبت آروم شد و زیر لبش گفت:
+چرا نمیتونم یه روز هم که شده خوشحال باشم؟
دراکو که درحال نوازش موهای هیزل بود‌،مشتش رو دور تارهای موش محکم و‌ بدون تردید شروع به حرف زدن کرد:
+میدونی من یه خواهر داشتم،وقتی دو سالش بود پدرم اونو تحویل پرورشگاه داد...فقط چون به نظر بیماری عجیبی داشت
هیزل از دراکو جدا شد و با تک خنده ای اشک هاش رو پاک کرد و گفت:
-چیه؟با دیدنم یاد اون میوفتی؟
دراکو با لبخند کمرنگی گونه هیزل رو‌ نوازش کرد و گفت:
-اگه بهت بگم ممکنه تو اون باشی چی؟
لبخند هیزل مثل باد محو شد و اخم کم کم جاشو به اون داد،برای چند‌ ثانیه نه پلک میزد نه نفس میکشید و این دراکو رو خیلی ترسوند و از گفتن اون جملش به کلی پشیمون شد!
+م...منظورت...چیه؟
هیزل همه ذهن و‌ افکارش رو جمع کرد و منتظر جواب منطقی شد،دراکو نفس حبس شده اش رو بیرون داد و گفت:
-زین بهم گفت تو به‌ همین دلیل و تو همین سن به پرورشگاه تحویل داده شدی
اشک از چشم های هنوز‌ خشک نشده هیزل سمت صورتش جاری شد و باعث شد دراکو سریع ادامه بده:
-آره آره ممکنه برادرت باشم و برای همین امروز صبح نمونه هامونو به ازمایشگاه دادم
هیزل خودش رو عقب کشید و با صدایی که میلرزید گفت:
+چی میگی دراکو؟ ۲۴ سال لعنتی من تنها بودم،نمیتونی الان اینقدر راحت همچین چیزی بگی!
دراکو وقتی فهمید حرف زین درست بوده و هیزل با خوشحالی بغلش نپریده،توده غم تو دلش بزرگتر و بزرگتر شد.
-هیزل من اگه یک درصد فکر میکردم تو زنده ای دنبالت میگشتم
هیزل با اخم اشکاشو پاک کرد و گفت:
+اوه نگران نباش تو که دنبالم گشتی...برای اینکه منو بکشی!
جمله آخرش رو فریاد کشید،طوری که صداش تو کل خونه پیچید و باعث شد کریستال سریع سمت‌ اتاق برگرده.
-من فقط ۱۲ سالم بود وقتی خواهر دو سالم رو از دست دادم،و تا الان که ۳۴ سالمه حتی یادش هم نبودم...چه انتظاری داری؟
هیزل با فریاد دراکو ساکت شد،اون فقط عصبی بود و میخواست سر دراکو خالیش کنه!
کریستال از چارچوب در جلوتر اومد و گفت:
-دراکو لطفا آروم باش،بعدا راجع بهش حرف میزنین
دراکو سرش رو‌‌ تکون داد و سمت در رفت ولی قبل اینکه از اونجا بیرون‌‌ بره،گفت:
-میدونم الان از دست زین عصبی و‌ نمیدونم چرا فکر کردم این موضوع میتونه خوشحالت کنه،اما بیشتر فکر‌ کن اگه جواب آزمایش مثبت باشه ممکنه پشیمون‌ بشی
مکثی کرد و‌ با صدایی که مشخص بود درگیره یه بغض‌ سنگینه،گفت:
-اگه‌ هم‌ منفی باشه تو همیشه برام مثل خواهرمی پس‌‌ هیچ‌‌ فرقی نداره!
شاید ده ثانیه‌ هم نگذشته بود که دراکو راجع به پشیمونی حرف زد اما هیزل پشیمون بود،خواست بلند بشه تا عذرخواهی کنه اما سر درد بهش این اجازه رو نداد و اون مجبور شد از درد شدیدش دوباره به تخت پناه ببره.
کریستال با نگرانی دستش رو روی سر هیزل کشید و گفت:
-خوبی؟چی شد؟
هیزل میخواست‌ با یه "خوبم" ساده این قضیه رو‌ تموم کنه‌ اما موفق نشد و درد زیاد بهش غلبه کرد تا حدی که به جای اون کلمه فقط صدای‌ جیغ از دهنش بیرون اومد!
دراکو که هنوز حتی نزدیک اتاقش نشده بود با شنیدن صدای جیغ هیزل با ترس برگشت به جایی که بود،جایی که‌ قلبش رو اونجا جا گذاشته بود!
هیچ کدوم اونا تاحالا هیزل رو تو این شرایط ندیده بودن و‌ همین باعث شد واقعا بترسن!
-دراکو چه اتفاقی داره میوفته؟
کریستال با فریاد و درحالی که سعی میکرد جلوی خونریزی چشم و بینی هیزل رو بگیره رو به دراکو گفت و اون فقط در جواب هیزل رو از بغل کریستال بیرون کشید و فقط تلاش میکرد که بغضش نشکنه!
-لعنتی...زین دارو رو بهش تزریق نکرده!
کریستال جیغ و فریاد های هیزل رو نادیده گرفت و گفت:
-خب...اون‌ کجاست؟بگو برم بیارم
دراکو با نا امیدی به هیزل نگاه کرد و گفت:
-من...من نمیدونم!
چشم های کریستال درشت شدن و اون با عصبانیت گفت:
-خب...دنبالش بگرد
دراکو میخواست بلند بشه و سمت آزمایشگاه بره ولی هیزل هینی کشید و به بازوی اون چنگ انداخت،چندتا نفس عمیق کشید و وقتی حس کرد دردش داره محو میشه،آروم گفت:
+تنهام نزارین!
دراکو زیر لب خدایی شکر گفت و اونو محکمتر بغل کرد،پیشونیش رو بوسید و به کریستال گفت:
-برو آزمایشگاه رو بگرد ببین میتونی یه محلول آبی که‌ توی سرنگ باشه رو پیدا کنی
کریستال سرش رو تکون داد و سمت آزمایشگاه رفت،دراکو دستش رو روی سر هیزل کشید و گفت:
-دردت کم شد؟
+آره ولی از کنارم نرو...لطفا
د.ا.ن زین:
من چه مرگمه؟چطور تونستم اونطوری باهاش رفتار کنم؟چطور یادم رفت نزدیک بود تا دو‌روز پیش برای همیشه از دستش بدم؟
یادم نرفت...فقط نادیده گرفتم!
از خودم متنفرم و حالا حتی جرئت عذرخواهی ندارم اگه این پشیمونی فقط بخاطر مست بودنم باشه چی؟
با لمس دستی روی شونم به عقب برگشتم و چهره آشنا و‌ نگران دختری رو پست سرم دیدم،از لباساش متوجه شدم که استریپره ولی آشنا تر از این حرفا به نظر میومد.
-ببخشید تو...تو همون دوست هیزلی؟
اوه تنها دوست هیزل تو این استریپ کلاب لعنتی باید منو ببینه!
+بله
اون موهاشو پشت گوشش گذاشت و گفت:
-هیزل خوبه؟دلم براش تنگه شده!
درحالی که شات بعدی رو میخوردم،سرمو تکون دادم و گفتم:
+آره خوبه
اون لبخندی زد و من ترجیح دادم از این مکالمه فرار کنم چون سردردم مانع خوش روییم میشه.
اما به محض بلند شدن از روی صندلی محکم به زمین برخورد کردم،شک کردم که شاید زلزله باشه ولی با وجود درد توی تک‌تک سلول‌هام و تار شدن دیدم فهمیدم اون فقط یه زلزله توی روحم بود!

----------------------
این پارت رو‌ دوست داشتممم
چقد‌ بده آدم موقع عصبانیت همه رو ناراحت میکنه ولی بعد پشیمون میشه اما نمیدونه چطور عذر بخواد :))
هیزل و‌ زین باهم توی یه شرایط قرار گرفتن،اینقدرررر گولزن :)
دراکو به‌ عنوان برادر واقعا چیزیه که‌تو‌ زندگی نیاز دارم :)))
زین چی شد....

BadlandsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang