سرش رو بالا گرفت و رو به گابریل گفت:
+اون خیلی بهمون کمک کرد
گابریل موهای قهوه ای رنگش رو کنار زد و بعد اینکه دستش رو توی جیبش فرو برد،گفت:
-بعضی اوقات دلم میخواد اون روزا رو ببینم...خیلی با اشتیاق همه چیزو تعریف میکنی
هیزل با حرف گابریل خندید و گفت:
+اوه نه عزیزم باور کن دلت نمیخواد،زندگی سختی بود!
گابریل در جواب مادرش نخودی خندید و چال لپش رو نمایان کرد و گفت:
-از همه تصمیمات راضی هستی؟حتی من؟
هیزل دست های گابریل رو گرفت و با لبخند شیرینی گفت:
+تو بهترین تصمیم من بودی گابریل،فقط بخاطر مشکلم و درد کشیدنم که باعث شد نتونم باردار بشم تورو به سرپرستی قبول نکردم...بخاطر این بود که مثل من نشی،میترسیدم بخاطر سن زیادت کسی به فرزندخوندگی قبولت نکنه و مجبور بشی بخاطر پول یا محبت سمت هرکسی بری و اشتباه من رو بکنی
گابریل جلوی اشک شوقش رو نگرفت و با خوشحالی اجازه داد روی صورتش جاری بشن.
-مطمئنا اون اتفاق میوفتاد...میدونی بخاطر شیطون بودنم حتی وقتی کوچیک بودم هم کسی نگاهم نمیکرد
هیزل خندید و بوسه ای روی پیشونیدختر ۱۷ ساله ای که دوست داشت کاملا دختر خودش بدونه،گذاشت.
-و اگه از تصمیم هات راضی باید بگم که این یه زندگی سخت بی نقصی بوده!
هیزل لبخند پهنی زد و با حرکت دادن سرش حرف دخترکی که انگار بیشتر از سنش سرش میشد رو تایید کرد.
گابریل دوباره به سنگ قبری که اسم الکس روش میدرخشید،نگاه کرد و گفت:
-اون مثل بابا...
-اوه نه هیچکس مثل من نیست عزیزم!
زین حرف گابریل رو قطع کرد و از پشت بهشون نزدیک شد و بوسه محکمی روی سر گابریل گذاشت.
هیزل خندید و گفت:
+نظرت چیه که بجای قربون صدقه خودت رفتن به گابریل یکم روحیه بدی؟فردا اولین روز مدرسشه
زین به اطرافش نگاه کرد و با تعجب گفت:
+اینجا؟تو قبرستون؟
هیزل و گابریل باهم خندیدن ولی خیلی زود با صدای زنگ موبایل گابریل متوقف شدن.
-اوه دوستمه...الان میام
اون یکم از زین و هیزل فاصله گرفت و سعی کرد خودشو از دید پدرش دور کنه.
-دوستش...پسر که نیست؟
از هیزل پرسید و اون با اکراه جواب داد:
+من چه میدونم!
زین چشم هاش رو ریز کرد و گفت:
-اگه با کسیه بهم بگو...آخه عادت داری پنهونی،کاری انجام بدی!
با تیکه ای که زین بهش انداخت مشت آرومی به شونش زد و گفت:
+اوه خفه شو همش باید به اون موضوع اشاره کنی؟
هیزل به مکالمه مسخره خودشون خندید و ادامه داد:
+اصلا وقتی تو کما بودی چطور بهت میگفتم میخوام خونمو بهت بدم
زین چشم هاش رو به مصلحت چرخوند و گفت:
-قبلش بهت گفته بودم اینکارو نمیکنی مگر اینکه برای خودت دارویی باشه
هیزل لبش رو آویزون کرد و با حالت لوسی گفت:
+اگه اونکارو نمیکردم الان دیگه پیشم نبودی
زین لبش رو گاز گرفت تا به چهره بانمکش نخنده،نمیخواست باز بزاره هیزل کنترلش کنه ولی انگار غیرممکن بود پس با خنده لب هاش رو به بازی گرفت و بعدِ یه بوسه پر اشتیاق گفت:
-باید اعتراف کنم که از هوش زیادت اون موضوع به ذهنت رسید...اینکه وقتی خودکشی کردی خون زیادی که فعال بود از دست دادی ولی زنده موندی
هیزل شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
+راستش میدونم دیره که بخوام بهت بگم ولی...وقتی با موفقیت احیا شدی و به دکتر گفتم که میخوام بهت خون بدم اصلا این موضوع یادم نبود یعنی آماده بودم بمیرم فقط بعدا یادم اومد و تصمیم گرفتم به تو اونجوری بگم تا یه وقت عصبی نشی و فکر نکنی ریسک جونم رو کردم
با هر کلمه ای که از دهن هیزل بیرون میومد،چشم های زین درشت تر میشد و هیزل فقط سعی میکرد لبخند بزنه تا یه وقت همسر عزیزش عصبی نشه!
-دیوونه ای...وای خدا معلومه که همچین کاری میکنی...لجباز!
هیزل با خنده زین رو بوسید و سعی کرد همه اون عصبانیت رو به آرامش تبدیل کنه.
+مهم نیست...دیگه گذشت!
زین به زنی که بعد سه سال فهمید حاضر شد جونش رو براش بده لبخند زد و گفت:
-یه چیزی نگذشته...اونم حال بده توئه
هیزل سرش رو به سینه محکم زین چسبوند و گفت:
+عزیزم این درد همیشه باهام بوده درسته از بعدِ فعال شدن خونم،دردم بدتر شده و باعث شده دیگه نتونم باردار بشم اما مهم نیست اینقدر حسرتش رو نخور...باشه؟
زین لبخند کجی زد و بعد اینکه سر هیزل رو بوسید،گفت:
-آره ما گابریل رو داریم...اما درد کشیدنت هنوز رو مخه!
جمله آخرش رو با حرص گفت و برای هیرل جای اعتراض نزاشت چون فهمید اصلا متوجه جمله حسرت نخور نمیشه!
-هی ساعت سه و نیمه،مگه یک ساعت دیگه به شیکاگو پرواز نداریم؟
گابریل که حالا برگشته بود و خلوت اونارو بهم زده بود،با صدای بلندی گفت و باعث شد اونا از جاشون بپرن.
گابریل دست هاش رو بهم کوبید و بعد اینکه سمت ماشین رفتن،گفت:
-واقعا دلم برای خونه،دراکو و کریستال تنگ شده!
هیزل با شنیدن اون جمله لبخندی سمت زین زد و سمت گوشش خم شد و گفت:
+کی فکرش رو میکرد به شیکاگو،خونه بگیم؟
زین لبخند پر رنگ تری تحویلش داد و گفت:
-من...چون از وقتی که دیگه به بدلندز خونه نگفتم میدونستم خونم جاییه که تو اونجایی
و وقتی شروع به رانندگی کرد،هیزل ترجیح داد،فقط با آرامش زین و گابریل رو تماشا کنه،چون حالا خونه جدیدش رو پیدا کرده بود!
•پایان•
-------------------
وایی چه حالی داد:)اصن من از حرص خوردن شما تغذیه میکنم 😂
چرا کسی یادش نبود هیزل وقتی خودکشی کرد کلی خون فعالش رو از دست داد ولی هیچیش نشد پس فرقی نمیکرد اگه به زین هم خون بده دیگه... :)
ولی حالش هیچوقت خوب نشد و بخاطر اون موضوع دیگه بچه دار هم نتونست بشه اما خوبیش این بود تونستن زندگی یه دختر دیگه که شرایطی مثل هیزل داشت رو نجات بدن...نه؟
امیدوارم لذت برده باشین مرسی از تک تک کامنتا و حمایت هاتون😘