۱۲۰)زنگ‌خطر

303 31 28
                                    


د‌.ا.ن شخص سوم:
به محض باز شدن در لبخند آشنای کریستال دیده شد و هیزل بدون معطلی خودشو توی آغوشش جا داد و با خودش فکر کرد چطور متوجه قد بلندش نشده بود!
-اوه خداروشکر که خوبی
با خنده ازش جدا‌ شد و گفت:
+وقتی زین بهم گفت که تورو هم از اونجا بیرون آورد نمیتونستم صبر کنم تا از بیمارستان مرخص بشم
کریستال خندید،خواست حرفی بزنه که با صدای دراکو متوقف شد:
-اوه ببین کی‌ برگشته!
لبخند هیزل با دیدن چهره دراکو پهن تر شد و با خوشحالی بغلش پرید.
+دلم برات تنگ شده بود
اون‌ مکث کوتاهی کرد و با لحنی که برای هیزل ناآشنا و عجیب بود،گفت:
-اوم...منم
با صدای دست زدن زین از بغل دراکو بیرون اومد و زین سریع گفت:
-خب دیگه بغل بازی بسه،بیا اینجا باید استراحت کنی
زین دستشو سمت هیزل گرفت گرفت و اون نتونست جلوی خودشو بگیره تا چشم غره نره...و توی دلش غر زد که واقعا به اندازه کافی استراحت نکرده؟
با بی میلی دست زین رو گرفت چون نمیخواست همین اول روی حرفش حرف بزنه پس گذاشت بدنه کوفته اش رو سمت اتاق ببره.
-میخوایی یه دوش بگیری؟
با کلافگی سمت هیزل گفت و اون فقط در جواب سرشو تکون داد اما هیچ عکس العملی نشون نداد پس زین خودش دست به کار شد و جلوش وایساد تا بتونه راحت بافتش رو از تنش در بیاره اما قبل اینکه حتی دستش به پارچه بخوره هیزل عقب پرید و گفت:
-خودم میتونم زین
و بدون حرف اضافه دیگه ای سمت حموم رفت و زین رو با ابروهایی که بخاطر اخم شدیدش توی چشمش بودن رو تنها گذاشت!
مطمئنا دلیل عصبانیتش مانع شدن هیزل برای در آوردن لباسش نبود اون فقط مانع این شد که زین نتونه حواس خودش رو پرت کنه،آره اون نیاز داشت حواسش رو،از سردرد و سرگیجه اش که هر لحظه عصبی ترش میکرد،پرت کنه ولی انگار تنها کسی که بهش آرامش میداد هم علاقه ای به کنارش بودن نداره!
-اوه این غیرممکنه
زین زیرلبش و خطاب به افکارش گفت چون حالا به نتیجه ای منطقی تری رسیده بود پس از روی تخت بلند‌ شد و سمت حموم رفت،هیزل مثل همیشه توی وان درحال ریلکس کردن نبود...اون به معنای واقعی کلمه درحال کندن پوستش بود!
دیدن اون صحنه که هیزل مثل بیمارای وسواسی با لیف به جون پوست سفیدش افتاده بود باعث شد زنگ خطری توی سر زین به صدا در بیاد.
بدون اینکه دست از ناسزا گفتن برداره سمت هیزل رفت و کنار وان زانو زد،لیف رو از دست هیزل قاپید و جلوی اون دیوونه بازی رو گرفت اما نمی تونست جلوی اشک های هیزل رو بگیره و این بیشتر قلبش رو میشکوند!
-لعنتی چه‌ اتفاقی افتاد؟
هیزل صورتش رو با دست های قرمز شدش پوشوند و سعی کرد صدای گریش رو خفه کنه.
+هرلحظه...یاد بدلندز میوفتم،همه چی خیلی...وحشتناک بود
اون جمله کوتاه کاملا زین رو از قضیه آگاه کرد پس اون‌ روی زانوهاش بلند شد و‌ سر زهیزل رو روی سینش گذاشت و گفت:
-میدونم عزیزم اما دیگه تموم‌ شده
صدای هیزل بالا تر رفت و گفت:
-نه تموم نشده اونا...هنوز‌‌ یه جایی اون بیرون...دنبال ما هستن
بین حرفاش نفس کم میاورد ولی بیخیال ادامه دادن نشد،میخواست به زین بفهمونه که احمق نیست و میدونه در خطرن!
زین ایندفعه تلاش نکرد تا گولش بزنه فقط بدن هیزل که از همیشه سبک تر شده بود رو توی‌ آغوشش گرفت و سمت‌ تخت حمل کرد،هیزل که تازه گریه اش بند اومده بود با دست هاش بدنش رو پوشوند و گفت:
-حوله...میخوام!
زین حوله رو از حموم آورد و روی بدنش که زخم ها و کبودی های روش به راحتی قابل رویت بود انداخت و از توی کشو لباس راحتی براش پیدا کرد.
-پوستت نمیسوزه؟خیلی بد لیف کشیدی
هیزل لباس هارو از دست زین گرفت و گفت:
+نه به اینکار عادت کردم هروقت به زور بهم دست میزد اینکارو میکردم
زین با یاداوری اینکه چه اتفاقی افتاده دندون قروچه ای کرد...اینکه دفعه اولش نبود همچین آسیبی میبینه خوبه یا بد؟هرچیه دردناکه!
-هیزل،بهت قول میدم دیگه تمومه
هیرل پوزخندی زد و گفت:
-تو‌ قبلا هم این قول رو دادی ولی هیچوقت‌ تموم نمیشه
زین صورت اونو قاب گرفت و گفت:
-ایندفعه سر قولم میمونم اون دارو که مثل پادزهر عمل میکنه کارش تمومه...تو خوب میشی...عادی میشی!
این چیزی بود که همیشه هیزل میخواست،عادی بودن!
اما هنوز میترسید...چون از درد و ناراحتی و شکست نفرت داشت،اون مدت زیادی قوی مونده بود و حالا فقط به یه استراحت نیاز داره!
+به نظرت اون روی من کار میکنه؟
زین پیشونی هیزل رو بوسید و گفت:
-معلومه،تو خوب میشی و دیگه‌ هیچکس نمیتونه اذیتت کنه
برای هیزل‌ مهم نبود که واقعا این اتفاق میوفته یا نه ولی همین که کنار زین بود و میتونست حالا که سرش روی سینشه،ضربان قلبش رو بشنوه برای اون کلی معنا داشت...معنایی که شاید زین هیچوقت نفهمه نبودش بزرگترین ترس هیزله!
***
کریستال دستشو زیر چونش گذاشت و گفت:
-حالا باید چیکار کنیم؟
مکثی کرد و‌ رو‌ به زین که تازه از حموم اومده بود،گفت:
-نقشه ای داری؟
زین حوله رو از روی سرش سمت پایین کشید و گفت:
-نه
دراکو گلوشو صاف کرد و گفت:
-شما نگران نباشین ما یه کاریش میکنیم
زین نفس عمیقی کشید‌ و خیالش راحت شد که اون موضوع رو‌ جمع کرد،با حس کردن دستای گرمی روی گونش سرش رو برگردوند و نگاهش به چشم های طلایی هیزل افتاد،که اخمی بالاشون بود.
+گونت چرا کبوده؟
زین دستش رو روی گونش‌ گذاشت بعد‌ اینکه هیزل دستش رو کشید و آروم زیر لبش گفت:
+هیچی
هیزل به دراکو و کریستال نگاهی کرد و‌ ایندفعه با‌ نگرانی گفت:
-اونا‌ دیدنت؟کار اوناست؟

------------------
هیزل بیچاره :)
به نظرتون برای زین چه اتفاقی داره میوفته!؟
نقشه ای میکشن یا قبل اینکه بتونن اینکارو کنن راف جون‌ میاد؟
اگه شما بودین چه نقشه ای برای خلاص شدن از دست بدلندز میکشیدین؟😂

BadlandsWhere stories live. Discover now