۱۳۰)معامله مرگ و زندگی

292 37 75
                                    


زین وقتی شاهد اون حرکت هیزل شد آروم اشک ریخت و دستش رو روی اون قسمت ماشین که درحال له شدن با ضربات سر هیزل بود،گذاشت تا سرش بخاطر کوبیده شده به ماشین نترکه!
-هیزل تمومش کن!
میدونست باید از دردش اینو بخواد ولی اگه درد آدم بود و حرفش رو میفهمید تاحالا هزار بار توسط زین به قتل رسیده بود.
زین از سر ناچاری هیزل رو با تمام قدرتش توی آغوشش فشرد و بوسه هایی روی موهاش به جا میذاشت تا شاید دردش کم بشه و انگار همین اتفاق افتاد ولی نه بخاطر اون بوسه ها فقط چون یک ربع لعنتی گذشته بود!
-کاملا یادم رفته بود حالت بده
هیزل بدون اینکه از زین جدا بشه،با صدایی که بخاطر جیغ های بلندش گرفته بود،گفت:
+دفعه دومه...که اینطوری میشم
زین کمی فکر کرد ولی وقتی به نتیجه ای نرسید،گفت:
-دفعه اول کی بود؟
+وقتی‌ توی بار بودی و من خونه بودم
زین سرش رو پایین انداخت و ناسزایی به خودش داد،درد توی بدن اون هم حالا شروع شده بود ولی بدون توجه بهش،گفت:
-باید بریم خونه،داروت اونجاست
هیزل درحالی که سعی میکرد خون خشک شده رو‌ از روی‌ صورتش پاک کنه،گفت:
+استفادش نمیکنم!
زین چشم غره رفت و با عصبانیت گفت:
-چیه؟یه جور انتقامه؟یا‌ نکنه میخوایی با من بمیری؟
هیزل سرش رو‌ به نشونه‌ منفی چپ و‌ راست برد و گفت:
+وقتی درحال درد کشیدن بودم یه چیزی یادم اومد...اینکه خون من میتونه یه پادزهر باشه!
اخم زین بخاطر تعجب بیش از حد باز شد ولی زبونش قفل شد و بدنش بخاطر بی حس شدن سمت عقب رفت چون خوب میدونست اگه خون از بدن‌ هیزل گرفته بشه،باید اونو مرده بدونه!
-نـــه!
اون با صدای بلندی گفت و به چهره بی حس و حال هیزل نگاه کرد و ادامه داد:
-اگه ازت زیاد خون بگیرم ممکنه بمیری!
هیزل شونش رو بالا انداخت و با لبخند تلخی گفت:
+بهتر از‌ زندگی توی دنیاییه که تو توش وجود نداری!
زین با عصبانیت بلند شد و گفت:
-چرت و پرت نگو اون درمانم نمیکنه
هیزل به کمک گرفتن صندلیش که بخاطر در باز ماشین هنوز در دسترس بود،بلند شد و گفت:
+خودت خوب میدونی که هر چیزی رو درمان میکنه و اگه یه کوچولو خون ازم گرفته بشه مطمئنا نمی میرم...یالا زین بیا امتحانش کنیم،لطفا؟
زین سمت در راننده رفت و قبل نشستن،گفت:
-سوار شو
هیزل با خوشحالی سوار شد و گفت:
+یعنی این کارو انجام میدیم؟
زین ماشین رو روشن کرد و درحالی که دنده عقب میومد،گفت:
-نمیدونم هیزل...نمیتونم‌ همچین ریسکی کنم
هیزل برای حرف زدن دیگه تلاشی نکرد و ترجیح داد به منظره بیرون و شبی که حالا با بارون دلگیرتر شده بود‌ نگاه کنه.
به محض اینکه زین ماشین رو توی گاراژ پارک کرد،هیزل پیاده شد و در رو محکم بهم کوبید،سمت سینک آشپزخونه که نزدیک ترین سینک بهش بود رفت و تقریبا به صورتش چنگ مینداخت تا خون رو ازش پاک کنه.
زین وقتی وارد آشپزخونه شد،اخم کرد و بدن هیزل رو با شدت عقب کشید و گفت:
-هی آرومتر!
هیزل مچ دستش رو از مشت زین آزاد کرد و بدون توجه‌ بهش به کارش ادامه داد و باعث شد زین بلند بخنده!
-تو واقعا بانمکی!
زین با ذوق از هیزل تعریف کرد ولی اون فقط با تعجب و صورت سرخ و سفیدِ خیسش به خنده زین چشم دوخت.
-بیخیال عزیزم الان باهام قهری؟فقط چون نمیکشمت؟
هیزل شیر آب رو بست و دست به سینه جلوی زین وایساد و گفت:
+بیا یه معامله بکنیم
زین لبش رو گاز گرفت تا دوباره نخنده و میتونست قسم بخوره دختری که تا یک ساعت پیش،برهنه،توی ماشین،روی پاهاش نشسته بود و اونو به اوج میرسوند غیب شده و یه‌ بچه پنج ساله بجاش اومده!
-خب گوش میدم
هیزل به کانتر تکیه داد و گفت:
+ازم خون بگیر ولی به خودت تزریق نکن اگه دیدی بعد یه مدت سالم موندم دارو رو استفاده میکنم و توهم خودت رو با خون با ارزشم درمان میکنی ولی اگه سالم نموندم...چون خیلی دوست داری بمیری توهم خون رو به خودت تزریق نمیکنی
هیزل با افتخار لبخند زد ولی زین هر لحظه حالت تهوع بیشتری بهش دست میداد پس با اخم گفت:
-مزخرفه!
هیزل چشماش رو چرخوند و گفت:
+ایده بهتری داری؟
زین بطری آبی از توی یخچال برداشت و بعد اینکه اونو سر کشید و گفت:
-نمیخوام راجع بهش حرف بزنم
هیزل با بی حوصلگی رفتن زین سمت طبقه بالا رو‌ تماشا کرد و پشت سرش اداش رو در آورد:
+اوه نمیخوام راجع‌ بهش حرف بزنم...حتما آقای مخ!
-صدات رو میشنوم
زین که هنوز روی پله ها بود،بلند گفت و باعث شد هیزل بخنده و با فاصله دنبالش بره ولی وقتی نگاهش به اون رسید،چشماش بخاطر ترس درشت شدن و سریع سمت زین که به دیوار تکیه داده بود رفت.
+چی شد؟
زین خواست حرف بزنه و بگه درد داره ولی‌ عوقی که زد این اجازه رو بهش نداد پس فقط سمت‌ توالت دویید تا محتویات شکمش رو خالی کنه!
+اوه خدا...من...من چیکار کنم؟زین؟
هیزل درحالی که با اضطراب بالا سرش وول میخورد گفت و وقتی جوابی نشنید،کنار زین نشست و بعد کنار زدن موهای بلندش از رو پیشونیش گفت:
+عمرا اون دارو رو مصرف کنم
زین مثل پسر بچه معصومی توی آغوش عشقش لولید و با بغض گفت:
-باشه
هیزل کمی خودش رو بالا کشید و شیر آب رو باز کرد،درحالی که سعی میکرد دستش رو خیس کنه تا صورت زین رو تمیز کنه،پرسید:
+یعنی چی باشه؟میزاری که نقشم رو عملی کنیم؟
زین با خنده ضعیفی زیر چونه هیزل رو بوسید و گفت:
-در واقع تنها راه ممکنه نه نقشه تو!
هیزل پیشونی زین رو که تازگی ها‌ همش بخاطر تب خیس بود رو بوسید و جاش رو با دست خیس خودش پاک کرد و گفت:
+به فکر من رسید پس نقشه منه!
زین خندید ولی وقتی کم کم متوجه سکوت‌ عجیب خونه شد،پرسید:
-راستی کریستال و دراکو کجان؟
هیزل به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
+شاید خوابن...میرم یه نگاه بندازم
وقتی هیزل سمت اتاق اونا رفت،زین به کمک گرفتن سینک بلند شد،صورت و دهنش رو شست و‌ به محض بستن شیر آب صدای جیغ بلند هیزل رو شنید که باعث شد خون‌ توی رگاش یخ ببنده!
---------------------

بچز دیدین یه‌ راهی هست:))))
هیچکس هم یادش نبود هیزل اینطوریه!😂
فقط خودش بعدش ممکنه بمیره =|
کی دوست دارین آخر سر زنده بمونه؟زین یا هیزل؟
آخر سر هیزل چرا جیغغغ کشید؟
پارت بعد خیلییی مهمه پس کامنت خوب بزارین زودتر بزارمش :)

BadlandsWhere stories live. Discover now