🔞Sexual content🔞
لپمو از داخل گاز گرفتم و هوا رو با بازدم عمیقی از بدنم خارج کردم.
شروع به باز کردن دکمه های تیشرتم کردم و بدون اینکه نگاهمو از جهت نگاه تیزش جدا کنم،اون تیشرت نازک رو با انگشت شصت و اشارم گرفتم و جلوی پاش انداختم،همین حرکتم کافی بود تا خنده ریزی کنه و بعد با دستش به بدنم اشاره کرد پس فهمیدم منتظر ادامه ی نمایشه!
دکمه شلوارکمو باز کردم و درحالی که باسنمو سمت چپ و راست میدادم اونو به سختی پایین کشیدم،زین لباشو روی هم فشرد و میتونستم تو این سکوت صدای نفس های سنگینشو بشنومم!
دستمو پشتم بردم و قفل سوتینمو باز کردمو پشت سرش شورتمو از پام درآوردم اون بالاخره نگاهش ازم جدا شد و به اون یه مشت لباس زل زد اما وقتی بهم نگاه کرد هیچ عکس العمل دیگه ای نشون نداد و این نگاه خیرش باعث شد موذب بشم...لعنتی از همین میترسیدم!
ساعدهامو روی سینم گذاشتم و پشت گردنمو با دستام گرفتم،با تمسخر گفتم:
-اوه پس اینقدر شیفته منی که با نگاه کردن بهم ارضا میشی؟
سرشو عقب برد و بعد خنده کوتاهی دستشو روی کمربندش کشید و اونو فقط با همون پنج تا انگشتش باز کرد،سرمو پایین انداختم و سعی کردم تا نفس هامو کنترل کنم اما این برعکس نتیجه داد و فقط اکسیژن کم آوردم.
وقتی سرمو بالا گرفتم با دیدن زین بدون هیچ لباسی ناخودآگاه یک قدم به عقب رفتم و اون که انگار متوجه ام شده بود با نیشخند از روی تخت بلند شد و سمتم اومد.
آب دهنمو قورت دادم تا دهنم از خشکی در بیاد و اگه منو بوسید حس بدی بهش وارد نشه اما اون گردنمو از پشت تو دستش گرفت و خمش کرد،موهامو کنار زد و بوسه کوچیکی روی شونه ام گذاشت و آروم آروم با اون بوسه ها سمت گردنم رفت.
پهلوشو چنگ زدم و چشمامو محکم روی هم فشار دادم وقتی دندوناشو توی پوستم حس کردم.
دستشو به آرومی بین پاهام گذاشت و وقتی انگشتش رو حس کردم نفسم بریده شد!
زانوهام بعد اینکه زین حرکتشو تندتر کرد لرزید و تعادلمو از دست دادم اما اون زود متوجه شد و بدن داغمو به دیوار سرد اونجا تکیه داد و این اختلاف دما باعث شد بدنم بی حس بشه!
زین سرشو از گردنم جدا کرد و وقتی نگاهش به چشمام خورد با نیشخند گفت:
-یادته گفته بودم تو برام مثل مشروبی و کاملا کنترلمو ازم میگیری؟
نفس عمیقی کشیدم و حرکت دستشو دنبال کردم که سمت رونه راستم میره.
+آره...اون شب توی استریپ کلاب
زیر رونمو گرفت و بعد اینکه بلندش کرد بین پاهام قرار گرفت و با یه نیشخند گفت:
-خب باید بگم که حالا من یه دائم الخمر دیوونم!
قبل اینکه جملش رو تموم کنه واردم شد و من سرمو محکم به دیوار کوبوندم و لبمو گاز گرفتم تا از شدت لذت اشکم در نیاد.
زبونش که حالا فرقی با شعله آتیش نداشت رو زیر گوشم کشید و ضربه محکمی بهم وارد کرد که باعث شد پای سمت چپم برای لحظه کوتاهی از زمین جدا بشه.
سعی کردم خشک نباشم پس موهاشو از پشت گرفتم و وقتی ناله کرد لبشو بوسیدم تا عطشم از بین بره ولی درست،بوسیدنش وقتی با سرعت تکون میخوردیم کاملا غیرممکن بود!
اون سرشو پایین انداخت و وقتی به سینههام که به شکل خطرناکی تکون میخوردن نگاه کرد نیشخندی روی لبش به وجود اومد و حالا اونا مقصد بعدی دهنش شدن!
نوک سفت سینه ام داشت اذیتم میکرد و هربار که اونو بین دندوناش میفشرد بیشتر اذیت میشدم.
-کنترل...بارداری داری؟....یا باید...زودتر کارو تموم...کنم؟
بخاطر نفس نفس زدن های بامزش آروم خندیدم و گفتم:
+با وجود رافائل...مطمئن باش که دارم پس ادامه بده
به محض اومدن اسم رافائل اخم کرد و میتونم به راحتی تشخیص بدم که درحال فشار دادن دندوناش روی همه خواستم بپرسم که مشکل چیه ولی اون با خشونت به کمرم چنگ انداخت و حرکتشو به قدری تند کرد که نفس کشیدن برام سخت شد!
به محض اینکه دورش اومدم با اخم ناله کردم:
+زین...
اون شنیده بود و متوجه شد بود که چه اتفاقی افتاده ولی با خشونت بیشتر ادامه داد و بدنمو بلند کرد و روی تخت از بین دستاش رها شدم!
روم خیمه زد و میتونم با اطمینان بگم که عصبیه...چرا اصلا اسم رافرو به زبون آوردم؟ولی این یه حقیقته...اون نباید عصبی بشه!
+زین تو اومدی...لطفا...تمومش کن!
خودشو بیرون کشید و مشتش رو روی تشک فرود آورد.
-لعنتی!
بالاخره تونستم نفس عمیقی بکشم و وقتی بدنم آروم شد،چونمو روی شونه زین گذاشتم.
سینه اون هنوز با شدت بالا پایین میرفت و موهاش بخاطر عرق به پیشونیش خیس شده بودن اما همچنان خواستنی بود.
+من عصبیت کردم؟
اون سرشو تکون داد و همونطور که به سقف نگاه میکرد گفت:
-نه...رافائل اینکارو کرد
آهی کشیدم و سرمو روی سینش گذاشتم و با انگشتم طرح های نامفهومی به تتوهاش اضافه کردم.
-وقتی باکرگیتو گرفت درست فرداییش...همه چیو برام تعریف کرد اینکه چقدر ترسیده بودی،چقدر خجالتی بودی،چقدر جذاب بودی و چقدر لذت بردی!
با یاداوری اولین بارم اخم کردم و درست مثل زین عصبی شدم ولی بوسه ای روی سینش گذاشتم و گفتم:
+شاید اغراق کرده ولی مهم نیست...دو برابر حرفاش حس الانمه!
بهش نگاه کردم و به محض دیدن لبخندش،خندیدم و اون گفت:
-مورفن کوچولو تو خوب میدونی چطور آرومم کنی!