۱۰۴)هیچ

318 30 7
                                    


Sexual content🔞
خب من دیگه تحملش رو ندارم و اون واقعا داره باهام بازی میکنه!
دوباره با هردو دستش میله رو گرفت ولی ایندفعه اینقدر محکم که که رنگ مشتش به سفید تغییر کرد و وقتی پاهاشو خم کرد و چند دور توی هوا زد و بالاخره روی زمین فرود اومد دلیلش رو فهمیدم...چقدر باهوشم واقعا!
-نباید بهم دست میزدی
اون با جدیت گفت ولی میدونستم کلکش چیه پس به بازی ادامه دادم:
+اما‌ تو بهم دست زدی
اون که حالا زیر میله نشسته بود یکی از پاهاشو کاملا بالا آورد و من ترجیح دادم ایندفعه چشمامو ببندم تا کمتر تحریک بشم اما اون با خنده تمسخر آمیزش فقط باعث شد که بخوام زود چشمامو باز کنم.
چهار دست و پا نشست و باسنش رو آروم تکون داد و گفت:
-تو که قوانین رو میدونی من میتونم بهت دست بزنم و اگه بخوام توهم میتونی اینکارو کنی...
اون همونطوری بهم نزدیک تر میشد طوری که‌ انگار من طمعه اش هستم و ادامه داد:
-اما اگه نخوام فقط باید نگاه کنی
مشتم رو روی تشک کوبوندم و‌ از لای دندونام گفتم:
+لعنتی باشه فقط بیا روی پام
اون وقتی بهم رسید لبشو لیسید...خیلی آروم
امروز همه کارا رو‌ آروم انجام میده!
دستاشو روی رون پام گذاشت و ناخن هاشو توی گوشتم فرو کرد و من وقتی نگاهمو از چشم های خمارش گرفتم متوجه سینه هاش شدم که هیچ فاصله ای باهام نداشتن ولی من نمیتونستم بهشون دست بزنم...این واقعا دردناکه چرا مردم بخاطر همچین چیزی پول میدن؟
وقتی بالاخره روی پام نشست آروم تر شدم و نفسمو بیرون دادم،اون شروع به باز کردن دکمه های پیرهنم کرد و بدون اینکه اونو از تنم در بیاره بوسه های خیسشو روی سینم و گردنم میزاشت.
+هیزل؟
وقتی صداش کردم کمتر تکون خورد و گفت:
-هوم؟
+داری بهم کادو میدی یا منو میکشی؟
اون با ذوق خندید و توی حرکت برگشت و باسنشو بین پام کشید،مطمئنم الان خوشحاله که نتیجه کارشو میبینه و منم حتی نمیتونم تو ذهنم انکار کنم که تحریک شدم!
-دلم برات سوخت اگه خیلی اذیت میشی پس...لمسم کن!
دستامو بدون معطلی روی پهلوهای لختش کشیدم و دلم میخواست یکم بیشتر دست داشتم تا لباس های زیرش هم در می آوردم اما اون طوریکه که انگار ذهنم رو خونده،بالاتنه خودش رو برام برهنه کرد و‌ منم با خیال راحت دستامو بالا تر آوردم و روی سینه هاش کشیدمو همین منجر به در اومدن صدایی عجیب ولی جذابی از توی دهنش شد.
دست راستمو سمت گردنش بردم و اونو توی مشتم فشردم و وادارش کردم تا بهم نگاه کنه فقط به بهونه اینکه‌‌ بتونم لباشو ببوسم.
اون دوباره کنترلمو به دست گرفت،آروم برگشت و بدون اینکه تماس لبامونو قطع کنه سمت تشک‌ هلم داد و‌شروع به در آوردن شلوار و لباس زیرم کرد.
+هیزل لطفا...
میخواستم ازش خواهش کنم که دوباره اذیتم نکنه ولی اون فقط با نشستم روم خفم کرد و بهم ثابت کرد فقط میخواست خوش بگذرونیم و قصد حرص دادنم رو نداشت!
-چیزی میخواستی بگی عزیزم؟
اون با شیطنت بهم نگاه کرد و آروم سمت صورتم خم شد و وقتی از بدنم فاصله گرفت فرصت اینو پیدا کردم تا یکم کنترل رو ازش بگیرم و ضربه ام کافی بود تا اون کاملا توی بغلم پرت بشه و بدنش شل و ول تر از هروقت دیگه ای باشه.
+میخواستم فقط تشکر‌ کنم
اون با اخم از گردنم جدا شد و‌ بهتر خودشو تنظیم کرد و‌ گفت:
-کارت جالب نبود زین
خندیدم و مچ دستاشو گرفتم و گفتم:
+تو زیادی آرومی و این اذیتم میکنه پس اگه میخوایی منم اذیت نکنم یکم طبق میل من باش مثلا تولدمه
اون با خنده حرکتشو تندتر کرد هرچند فکر کنم چاره ای نداشت و منم علاقه ای نداشتم دستاشو ول کنم فقط میخواستم بهش زل بزنم و زیباییش رو ستایش کنم،کاش میتونستم بفهمم چقدر زیباست،الان نمیتونم بفهمم،الان که عاشقشم برام زیباترینه!
+زین!
اون اسمم رو با ناله صدا زد و متوجه شدم هربار که اسمم رو صدا میزنه قلبم اندازه یک ضربان تندتر میزنه!
دستاشو رها کردم و اون تقریبا به سینم ضربه میزد وقتی سعی میکرد خودشو آروم کنه،پس بدنشو تو آغوشم کشیدم و اون شروع به بوسیدن گردنم کرد و منم ترجیح دادم خودم کارو تموم کنم.
آهنگ انگار چند دقیقه ای بود که قطع شده ولی ما همچنان تو بغل هم بودیم و شبیه کسایی که چندین مایل دوییدن نفس نفس میزدیم و تنها صدایی که شنیده میشد صدای نفس هامون بود تا اینکه هیزل خودشو از روم کنار کشید و گفت:
-اینم از رقصی که هیچ وقت فرصت نشد ببینیش،الان مجانی گرفتیش
اوه و با یکم چاشنی سکس!
روی آرنجم بلند شدم و لبشو محکم بوسیدم و گفتم:
+این بهترین تولد عمرم بود
اون لبخندی زد ولی چشماش خیلی ناگهانی درشت شدن و اون با صدای بلندی گفت:
-کیک نخوردیم
اون در کمال ناباوری و بعد اون همه فعالیت میخواست بلند بشه ولی کمرشو گرفتم و سمت اغوشم کشیدمش و گفتم:
-دیوونه نشو هیزل فردا صبح میخوریم
اون با اخم پاهاشو روی تشک کوبید و با صدای جیغ جیغویی گفت:
-نه من گشنمه حتی شام نخوردیم
چشمامو چرخوندم و محکمتر از قبل بغلش کردم و گفتم:
+حتی فکرشم نکن که بزارم بری اگه گشنته غذا همینجا هست
اون با ذوق برگشت و گفت:
-کجاست؟
لبخند موذیانه ای زدم و ابروهامو بالا انداختم و اونم به پایین تنم نگاهی انداخت و گفت:
-خیلی عوضی زین
لباشو دوباره بوسیدم ولی ایندفعه با آرامش بیشتر و گفتم:
+باشه بریم غذا بخوریم
تو دلم خداروشکر کردم که اونو بهم داده ولی این درست نیست که همیشه منو میترسونه که از دستش بدم.
-چیزی شده؟
اون درحالی که لباس زیرشو میپوشید ازم پرسید و من دیگه ترسمو پنهون نکردم.
+من هنوز میترسم از دستت بدم
اون دوباره سمتم برگشت و گفت:
-من قراره تا ابد برای تو باشم
پایین موهاشو لای انگشتام به بازی گرفتم و گفتم:
+ولی بعضیا میگن تنها چیزی که تا ابد باقی می‌ مونه...هیچه!
هیزل بوسه نرم و کوتاه اما پر از محبتی روی لبم باقی گذاشت و گفت:
-پس من هیچِ تو میشم!
د.ا.ن هیزل:
بعد اینکه موهامو که از حموم دیشب خیس مونده بود،خشک کردم،اتاق رو ترک کردم و با چشم هام دنبال زین گشتم و وقتی صدای ناواضحی ازش شنیدم لبخند زدم چون فهمیدم طبقه پایینه.
آروم از پله ها پایین رفتم و متوجه اون و دراکو شدم که درست پایین پله ها بودن.
-اگه هیزل بفهمه داغون میشه
زین تقریبا فریاد کشید و باعث شد پاهام خشک بشن...این واقعا یه صبح ایده آل نیست!

BadlandsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora