۱۲۶)درست میشه

295 31 28
                                    


د.ا.ن زین:
با اینکه میتونستم پایین اومدن دمای بدنم رو حس کنم ولی خوابم‌ نمی برد پس به آرومی بدن برهنه هیزل رو از روی سینم جا به جا کردم و اونو به بالشش برگردوندم.
وقتی مطمئن شدم بیدار نشده،نفس عمیقی کشیدم و فقط شلوار ورزشی پوشیدم...باید بفهمم این چه کوفتیه که اینقدر ضعیفم کرده!
از اتاق خارج شدم و با قدم های محتاطانه از پله ها پایین رفتم تا کسی رو بیدار کنم،سمت آشپزخونه رفتم،لیوان آبی خوردم تا گلوم از حالت بیابونیش در بیاد و بعد در گاراژ رو که حالا آزمایشگاهم بود باز کردم.
سمت کِشو رفتم و شریان بند رو برداشتمو بالای آرنجم بستم،پنبه ای رو به الکل آغشته کردم و روی رگم کشوندم،سر سوزنی که توی سِت بود رو همراه سرنگ در آوردم و روش قرار دادم.
دستمو مشت کردم و سوزن رو توی رگی که حتی به خوبی پیدا نکرده بودم،وارد کردم و خون رو توی تیوب کشوندم.
شریان بند رو باز کردم و بدون اینکه چسبی روی جای سوزن بزنم تیوب رو تکون دادم.
-زین؟
با شنیدن صدای هیزل تیوب رو روی میز گذاشتم و با قیافه ای که مطمئنم مضطرب بودن ازش میبارید،سمتش برگشتم.
اون با چشم‌ های خواب آلود و پیراهنی که موقع رفتن به بار تنم بود،بین چارچوب در وایستاده بود.
+اوه بیداری؟
سرش رو به در چسبوند و گفت:
-نمیدونم به نظرت الان خوابم؟
خندیدم و دنبال جمله ای بودم که خودمو توضیح بدم قبل اینکه اون سوالی بپرسه اما انگار زیادی درگیر فکر کردن شدم چون اون گفت:
-کی بیدار شدی؟اینجا چیکار میکنی؟
دستمو روی سرم کشیدم و به زمین نگاه کردمو و گفتم:
+همین چند دقیقه پیش،فقط تشنم بود
میتونستم صدای پاهاشو بشنوم ولی جرئت نداشتم بهش نگاه کنم چون نمیخواستم حقیقت رو توی چشم هام بفهمه!
-زین بهم دروغ نگو
با این جملش سرمو بالا گرفتم و با اخم گفتم:
+چی؟
تا فقط تظاهر کنم واقعا چیزی نشده.
اون جلوتر اومد و دست چپمو توی دستش گرفت و با انگشت اشارش روی زخمم که کاملا فراموشش کرده بودم رو لمس کرد!
-از خودت خون گرفتی؟چرا؟
فقط یه بار میخواستم دروغ بگم اما انگار مجبورم حقیقت رو‌ بگم چون حالا نمیتونم هیچ جواب منطقی بهش بدم وقتی که داره به تیوب پر از خون نگاه میکنه!
دستمو کنار کشیدم و روی صندلی نشستم،حالا سر درد هم به دردام اضافه شده بود پس نتونستم جلوی اخمم رو بگیرم فقط به چهره منتظره هیزل چشم‌ دوختم و گفتم:
+وقتی که تو بدلندز با رافائل درگیر شدم سمتش اسلحه گرفتم اما...نتونستم بکشمش
هیزل تیوب خون رو به دستش گرفت و درحالی که بین انگشتاش تکونش میداد گفت:
-خب چه ربطی داره؟لطفا اینو توضیح بده
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
+اون از فرصت استفاده کرد و یه سرنگ بهم تزریق کرد،نمیدونم چی بود ولی احتمالا چیز خوبی نیست
چهره هیزل خیلی سریع نگران شد و بعد اینکه تیوب رو کنار گذاشت سریع سمتم اومد و گفت:
-بخاطر همون حالت بده؟
دستمو روی گونش کشیدم و گفتم:
+احتمالا
باید از کلمه مطمئنا استفاده میکردم مخصوصا وقتی که جمله "اگه نکشی،میمیری" رافائل توی ذهنم اکو شد.
هیزل با نهایت قدرتش بغلم کرد طوری که گردنم درد گرفت و تونستم از تکون های شدید بدنش بفهمم که درحال گریه کردنه!
+هی عزیزم،گریه نکن چیزی نیست
بدنش رو به سختی از خودم جدا کردم تا بتونم به صورتش نگاه کنم اما موهای پریشونش مانعم شد.
-زین تَبِت اگه دو‌ درجه بیشتر میشد میمردی...و رفتارت درست مثل یه روانی شده بود
بین هر کلمه اش اشک میریخت و نفس نفس میزد،اینکه نمیتونستم بهش بگم خوبم،عصبی ترم میکرد چون حقیقت اینه که حالم حتی به کلمه خوب هم نزدیک نیست!
+درست میشه...
زیر لبم زمزمه کردم و دلم میخواست واقعا‌ همچین چیزی رو باور کنم چون میدونم اگه یه دروغ باشه اون دست از گریه کردن بر نمیداره!
-ازش متنفرم...اگه اون اسلحه دست من بود هزار بار میکشتمش
هیزل با‌ حرص گفت و با اینکه‌ عصبی بود ولی همچنان برام بانمک بود،جوری که دماغ کوچیکش قرمز شده و فین فین میکنه و آویزون گردنمه واقعا قابل پرستشه!
+بیا فقط بریم بخوابیم بعد میفهمم که باهام چیکار کرده،باشه؟
هیزل تو‌ سینم فرو‌ رفت و حتی بعد اینکه بلند شدم هم ازم جدا نشد،دماغشو بالا کشید و درحالیکه انگشت اشارش رو‌ جلوم تکون میداد،گفت:
-زین مالک حق نداری ترکم کنی فهمیدی؟
بغضم رو به سختی قورت دادم و موهاشو که به صورت خیسش چسبیده بودن رو کنار زدم و گفتم:
+من تازه به دستت آوردم هیچوقت ترکت نمیکنم عزیزم
صورتش‌ نرم شد و با لبخند کمرنگی گفت:
-پس هرکاری میتونی برای نجات خودت‌ انجام‌ بده
با‌ کلمه نجات یادِ حالِ بد خودش افتادم ولی تا الان که خوب بوده...به گاو صندوقی که سرنگ هیزل توش بود نگاهی کردم و قبل‌ اینکه فرصت کنم راجع بهش حرف بزنم هیزل دستم رو سمت در کشید و گفت:
-بیا از اینجا بریم،برام شبیه بدلندزه
-------------------------
خب به نظرتون توی خون زین چیزی پیدا میشه؟اگه آره مثلا چییی؟
دلم براشون داره میسوزه :)از یه طرف حال هیزلم بده و زین نمیدونه وقتی خونه نبود چی شد :)))
سرنگ‌رو به نظرتون بهش تزریق میکنه؟

BadlandsWhere stories live. Discover now