د.ا.ن هیزل:
باید خودمو عقب میکشیدم یا تظاهر میکردم دارم وارد اتاق میشم...ولی چرا خشکم زده؟فقط چون فهمیدم یه موش آزمایشگاهیم و میخوان منو بکشن!؟
وقتی به خودم اومدم مچ دستم توی مشت رافائل بود و اون با عصبانیت بدن شلمو روی مبل پرت کرد.
-اون فقط یه دلیل دیگه بهم داد تا ببریمش
بلند شدم و ضربه محکمی به سینش زدم بدون اراده خودم اشک صورتمو خیس کرد و صدام به شکل ترسناکی بالا رفت:
+میخوایی منو بکشی؟دلیل ازدواجت باهام همین بود؟
زین برگشت و دستشو بین موهاش برد و حدس میزنم درحال حضم اتفاقات این چندلحظه ست...اونم جزوی ازشونه و حس میکنم کمکش بیشتر نابودم کرد!
-کسی نمیخواد بکشتت هیزل ولی آره دلیل ازدواجم بخاطر این نبود که عاشقتم بخاطر این بود که بهت نیاز داشتیم پس باید یه جوری یه جایی نگهت میداشتیم...اگه من باهات ازدواج نمیکردم یا زین اینکارو میکرد یا الکس یا یکی دیگه...در هیچ صورت نمیتونی از این فرار کنی،خب یعنی...نمیتونی از خودت فرار کنی!
هنوز همه چی برام نامفهوم بود ولی جمله"ای کاش من به جای اون شوهرت بودم"کاملا برام معنادار شد.
بعد اینکه دوباره روی مبل نشستم الکس ضربه ای به شونه رافائل زد و گفت:
-بدن هیزل ضعیفه اگه اتفاقی براش بیوفته همه چی رو از دست میدیم اینو یه جوری به بقیه بفهمون!
رافائل مثل همیشه با عصبانیتش فریاد کشید:
-اوه بقیه دو ساله منتظرن!و الان که همه چیو میدونه چی؟چیکارش کنیم؟
زین بالاخره جلو اومد و با لحن خشکی بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره گفت:
-میتونیم W.O.L رو بهش تزریق کنیم
اون دیگه چه کوفتیه؟اصلا زین چرا نظر میده؟
هیلی بهم نگاهی انداخت و با لحن همیشگیش گفت:
-خطرناک نیست؟
الکس کنارم نشست و با لبخندی که برق توی چشمای روشنش رو نمایان میکرد گفت:
-بهتر از اینه که خلاف همه برنامه ها پیش بریم و از دستش بدیم!
رافائل سرشو تکون داد و گفت:
-باشه یه جوری خرشون میکنم و بعد اون کوفتی رو تزریق میکنم فقط تو...
با اخم به زین اشاره کرد و گفت:
-ببین میتونی بفهمی چه کوفتی مصرف کرده
اوه اون خوب همه چیزو میدونه!
زین سرشو تکون داد و گفت:
-لازم نیست برای راضی کردنشون بیام؟
اشکامو پاک کردم و سعی کردم اکسیژن رو پیدا کنم تا به خوبی نفس بکشم...هوف دیشب چه شبی بود و امشب چه شبیه!
-لازم نکرده،هیلی و الکس میان
هیلی چشماشو چرخوند و پاهای کشیده و برنزه اش رو سمت بیرون هدایت کرد و الکس با یه چشمک از کنارم رد شد.
رافائل کنارم نشست و دستشو سمتم دراز کرد ولی از روی غریزه ام ازش فاصله گرفت پس اون فقط دستمو گرفت!
-هیزل میدونم که رفتار خوبی باهات نداشتم ولی باور کن نمیخوام بمیری!چون تو این دو روز فهمیدم این تویی که همه بدی های دنیا رو با چشمت دیدی و به یه نفر نیاز داشتی...من ازت سو استفاده کردم ولی فهمیدم واقعا بهت وابسته شدم پس لطفا تا زین همه چیو بهت توضیح نداده عصبی نشو و کله شق بازی در نیار
اون طوری با ملایمت و مهربونی جملاتشو گفت که درست اون رافائل دوسال پیش،همونی که ازش خوشم اومد برام زنده شد...راجع به وابستگی جدی بود یا اینم جزوی از "برنامشونه"؟
دستمو روی گلوم فشار دادم تا بغضمو پایین بفرستم و راحت تر بتونم حرف بزنم:
+باشه
با بوسه کوچیکی رو پیشونیم بحث رو تموم کرد و از اونجا رفت...چرا هیچی راجع به تزریق نگفت!
به محض اینکه رافائل از دید محو شد زین با سرعت کنارم نشست و باعث شد آتیش عصبانیتم بیشتر از قبل شعله ور بشه.
دستاشو دوطرف صورتم گذاشت و گفت:
-لطفا اینطوری بهم نگاه نکن من فقط هدفم کمک بود چه میدونستم دوسال دیگه هم صبر نمیکنن!
دستشو پس زدم و زانومو توی سینم جمع کردمو سرم رو آروم روش گذاشتم.
+یه لطفی کن و دیگه بهم کمک نکن!
دستشو روی موهام کشید و با نهایت ناراحتیم و عصبانیتم از دستش باز آروم شدم!
-هیزل قبلِ تو،من هیچ چیزی نداشتم تا براش بجنگم...لطفا نزار بی هدف زندگی کنم!
آب دهن و بغضمو باهم قورت دادم و به زمین چشم دوختم.
+قول میدی همه چیو بهم بگی و بزاری خودمم برای خودم بجنگم؟
اون پلکاشو روی هم گذاشت و نفسشو به آرومی بیرون داد،دستمو گرفت و گفت:
-قول میدم
سرمو از روی زانوم برداشتم و به سمت زین جهت دادم و منتظر موندم تا همه چیو توضیح بده ولی اون در عوض لبای خیسشو روی لب ترک خورده ام گذاشت!
با اینکه به این نیاز داشتم ولی میدونستم اگه ادامه بده نمیتونم تحمل کنم و باز هم قلبم برنده میشه پس فقط آروم هلش دادم و گفتم:
+منتظر توضیحت بودم نه بوسه ات!
پوزخندی زد و سرشو با اکراه تکون داد
-خب فقط میخوام برای شنیدن هرچیزی آماده باشی!