شخص سوم
لیسا از دور به مادر و دختری که همو بغل کرده بودن؛
نگاه میکرد و لبخند کوچیکی روی لباش ظاهر شد؛ که
حتی برای خودشم عجیب بود چرا با دیدن اونا باید
لبخند میزد ؟شاید چون نمیخواست جنی هم حس بی اهمیت بودن رو تجربه کنه و یا شایدم بخاطر اهمیت دادن بهش باشه اما هنوز خودشم دقیق نمیدونست که چرا خوشحالی این دختر اینقدر براش مهمه .
جنی از مادرش کمی فاصله گرفت و با خوشحالی و ذوق در مورد آزمونش حرف میزد و از اینکه بالأخره
قبول شده به مادرش میگفت .اِمی : آفرین به دخترم؛ من میدونستم که بالأخره یه
قدم از مسیر آرزوهاتو میری؛ من بهت افتخار میکنم .و لیسایی که از دور فقط محو تماشاشون شده بود و با
فکر کردن به مادر خودش غصه میخورد .جنی که از ذوق فقط تند تند حرف میزد یهو چشمش به لیسا افتاد که بهشون خیره شده اما با حرف مادرش توجهشو دوباره به مادرش داد .
اِمی : جنی دخترم زانوت چرا زخمی شده ؟
جنی : مامان چیز خاصی نیست فقط افتادم و یه خراش کوچیک برداشته .
اِمی : تو به این میگی خراش کوچیک .. باید پانسمانش کنی .
جنی : مامان جون باور کن که حالم خوبه؛ ببین الان که خوشحالیم نمیشه که بخاطر یه زخم کوچیک ناراحت شی باشه ؟!
اِمی : باشه ولی رفتیم خونه باید پانسمانش کنی .
جنی : چشم قول میدم .
لیسا اونجا رو ترک کرد و برگشت به کلاسشون که لیندا با تعجب بهش نگاه میکرد تا حالا لیسا رو اینجوری ندیده بود و نگرانش بود برای همین ازش پرسید که چیشده ؟
لیسا بدون گفتن حرفی فقط هندزفری رو گذاشت تو گوشش و آهنگی رو پلی کرد و با چهره ی بی روحش
شروع کرد به خوندن کتابی .جنی هم دقایقی بعد؛ از مادرش خداحافظی کرد و برگشت به کلاس و روی صندلیش نشست و اونم
شروع کرد به خوندن درس .کمی بعد معلم وارد کلاس شد و همه از جاشون بلند شدن و بهش سلام دادن .
معلم مطالبی رو درس داد و بعد گفتن نکات مهم برای امتحان شروع کرد به جمع کردن وسایلش . از همه خداحافظی کرد و از کلاس رفت .
زنگ آخر بود و بعد رفتن معلم لیسا و لیندا بلند شدن و پشت سرشونم جنی بود که از کلاس خارج شدن . به محوطه ی حیاط که رسیدن میا با جیغ های کم صدایی که از خوشحالی بود به سمتشون دویید و خودشو تو آغوششون انداخت . کمی اینجوری موندن و میا ازشون فاصله گرفت و با هیجان از کارایی که تو مدرسه انجام داده بود؛ براشون تعریف میکرد . وسط دو خواهرش بود و دست هردوشون رو گرفته بود و همینطوری که به ماشین نزدیک میشدن میا هم فقط حرف میزد و لیسا و لیندا هم گوش میدادن و میخندیدن و به خواهر پر انرژیششون نگاه میکردن و سوار ماشین شدن و ماشین راه افتاد .
CZYTASZ
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...