Part 30

134 21 15
                                    

باشگاه

* لیسا *

لیسا رسید به باشگاه وقتی از بیرون به باشگاه نگاه کرد
فهمید که چقدر برای اومدن به این باشگاه تلاش کرده
همه مخالف اومدنش به باشگاه بودن و سعی میکردن
که یه بهونه ای بیارن که دیگه برنگرده به باشگاه .

قطره های اشکی از چشماش نمایان شد و لبخند دردناکی زد . چرا هیچوقت هیچکسی نبود که ازش
حمایت کنه ؟ کی این دردها تموم میشه ؟ تموم این
سال ها رو تونسته بود پشت سر بزاره ولی الان حتی
باورشم نمیشد که بالأخره قراره بره مسابقات و از
اینکه مسابقه رو برنده نشه میترسید یه لحظه ذهنش
رفت به سمت روزی که باختش رو تجربه کنه و قلبش
درد گرفت " این چیه که من دارم بهش فکر می‌کنم ؟
من باید برنده بشم یعنی مجبورم برنده شم چون آخرین
شانسیه که بهم دادن پس لطفاً برنده شو لیسا "
لیسا وارد باشگاه شد و مربی به محض دیدنش لبخندی
زد .لیسا به سمتش رفت و کنارش نشست .

لیسا : سلام .

آتنا : سلام دخترم؛ تمریناتت چطور بود ؟

لیسا : راستش توی حیاط مدرسه نزدیک ۲ ساعت دوییدم و یه سری تمرینات دیگه ای رو هم انجام
دادم .

آتنا : خوبه پس میتونیم یه امیدی به بردت داشته باشیم .

یکم مکث کرد و ادامه داد : ببین لیسا؛ من بهتر از همه میدونم که چقدر داری تلاش میکنی و از اینکه خانواده ات هم همیشه با اومدنت به باشگاه مخالفت کردن هم
خبر دارم ..

آتنا به لیسا نگاه کرد و گفت : پس فقط کافیه که به خودت ایمان داشته باشی اونوقته که میبینی چقدر
آسون حریف اصلیت یعنی خودتو شکست میدی؛
میدونی چرا یه سری که با وجود تمرینات سخت و
حرفه ای بودنشون هم باز میبازن ؟

لیسا : نمیدونم .

آتنا : چون خودشون دارن مانع بزرگی جلوی راه خودشون میزارن؛ به خودشون ایمان ندارن و همین
باعث میشه که با وجود اون همه تلاشی که کردن
بازم ببازن؛ ترس و شک و تردیدشون نسبت به خودشون باعث باختشون میشه پس بدون اینکه بترسی و یا به خودت شک داشته باشی برو داخل رینگ مسابقه و حریفتو نابود کن لیسا .

لیسا با حرفای مربیش لبخندی روی لباش اومد و خیلی
آروم لب زد : من برنده میشم پس نگران نباشید .

آتنا : آفرین دخترم؛ پس الان دیگه برو لباسات رو عوض کن که دیگه تمرینات رو شروع کنیم .

لیسا : چشم .

لیسا بلند شد و رفت رختکن که لباساش رو عوض کنه که گوشیش که داخل کیف ورزشیش بود زنگ خورد؛
جنی بود که بهش زنگ زده بود لیسا لبخندی زد و گوشی رو جواب داد .

لیسا : هوم ؟

جنی : هوم ؟ چقدر باهام صمیمی شدی که اینجوری جواب گوشیتو میدی ؟

Painful love 🖤Where stories live. Discover now