یک ماه بعد
طی این یه ماه الیزابت پیش آدریان برگشته بود و برعکس تصورش آدریان خیلی تغییر کرده بود و تازه
خیلی هم براش وقت میذاشت اما هر کاری میکرد بازم
دلش شور میزد اینکه حتماً این رفتار خوبش یه کلکی
پشتش داره .خیلی وقتا دلش برای اِمی تنگ میشد و به بهونه ی سر زدن به جنی میرفت و با اِمی وقت می گذروند . اِمی
بخاطر اینکه عشقش تنهایی اون حس دردناکی رو که پیش آدریانه تحمل نکنه همیشه بهش زنگ میزد و باهاش حرف میزد و هر وقت هم الیزابت می اومد با خنده باهاش شوخی میکرد اما هیچی این دل شکستگی اِمی رو نمی تونست خوب کنه .لیسا و جنی هم دیگه امتحاناتشون تموم شده بود و نمره های خیلی خوبی گرفتن و فقط یه سال به گرفتن دیپلمشون مونده بود و سال آخری بودن . لیسا هر روز رو با فکر به مامانش میگذروند و دلش براش تنگ میشد اما نمی تونست بره پیشش چون نمی خواست اون آدریان رو ببینه و چون از مادرشم بخاطر تصمیمش عصبانی بود این یه ماه رو اصن نرفت پیشش و حتی ازش نخواست جای دیگه ای هم همدیگه رو ببینن .
الیزابت هر وقت میرفت خونه ی اِمی از جنی هم درباره لیسا می پرسید اینکه حالش چطوره و غذاهاشو می خوره . این وسط لیندا مامانشو رها نکرد و هر روز بهش سر میزد البته بدون اینکه به لیسا حرفی بزنه میرفت پیشش .
لیسا تقریبا طی این یه ماه رو خیلی حرفه ای تمرین کرده بود تا آمادگی کاملی برای مسابقه ی بعدیش که نزدیک بود داشته باشه و اینبار رو سر سخت تر شده بود قوی تر شده بود و دیگه ترسی برای شکست نداشت چون میخواست که تموم تلاششو کنه و بعدشم با برنده شدنش اون تلاش ها رو جبران کنه " اینبار رو برنده میشی لیسا به خودت ایمان داشته باش دختر " لیسا داشت برای رفتن به باشگاه آماده میشد که جنی از پشت لیسا رو بغل کرد و سرشو گذاشت روی شونه ی لیسا .
لیسا لبخندی زد و گفت : عشقم هنوز که نرفتم .
جنی : از الان دلم برات تنگ میشه .
لیسا : میخوای تو هم باهام بیایی و اونجا نگام کنی ؟
جنی : از قصد داری اذیتم میکنی ؟
لیسا به سمت جنی برگشت و بهش نگاه کرد و گفت : چرا ؟
جنی لباشو گرد کرد و گفت : چون میدونی که من نمی تونم که تمرینات گروهی شنا رو بپیچونم داری این حرف رو میزنی .
لیسا آروم جنی رو در آغوش گرفت و لب زد : عشقم من نمیدونستم که امروز هم تمرین داری وگرنه اون حرفو نمیزدم؛ من معذرت میخوام ..
کمی از جنی فاصله گرفت و ادامه داد : منو میبخشی عشقم ؟
جنی به چشمای لیسا خیره مونده بود و آروم جواب داد : اوهوم میبخشم .
لیسا لبخندی زد و خواست بره که جنی نذاشت و آروم لبشو به لبای لیسا نزدیک کرد لیسا همونجوری بدون حرکت مونده بود و قلبش شروع کرد به تپیدن و به شدت عرق کرده بود " آروم بگیر لطفاً " چشماشو بست و لباشون بهم دیگه برخورد کرد .
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...