فصل دومجنی همونجا کمی ایستاده بود و به فکر فرو رفت وقتی خودشو جای لیسا میذاشت بهش حق میداد هرچی باشه اون حرفا رو به این آسونی نمیشه فراموش کرد و سعی کرد که بغضشو نگه داره و گریه نکنه * من خیلی بهت آسیب زدم لیسا؛ میدونم در حقت بد کردم ولی بهت نشون میدم که عشقم بهت تغییری نکرده و برای به دست آوردنت صبر میکنم *
لیسا وارد باشگاه شد و چند دقیقه بعد هم جنی وارد همون باشگاه شد . لیسا نمیدونست که جنی هم اومده و رفت رختکن و لباس هاشو عوض کرد و آماده ی تمرین کردن بود که جنی رو دید و نگاهشو ازش دزدید و بهش توجهی نکرد ولی جنی برعکس لیسا همش بهش نگاه میکرد و با ذوق منتظر یه نگاه ازش بود اما لیسا سرد شده بود و بدون توجه به جنی شروع کرد به تمرین کردن .
جنی پایین رینگ بهش نگاه میکرد و لیسا هم مشغول تمرین بود سخت تمرکزشو داده بود به تمرینش چون امشب یه مسابقه ی مهم داشت باید سخت آماده ی مبارزه میشد . جنی با دیدن کبودی های روی بدن لیسا خیلی دلش شکست * برای همین اینقدر تغییر کردی بخاطر من مجبور شدی این همه درد بکشی؛ عشقم من خیلی معذرت میخوام * وقتی به تمرینات جدی لیسا نگاه میکرد متوجه میشد که این لیسا با اون لیسایی که می شناخت کاملاً فرق داشت که همشم بخاطر خودش بود و اینجوری تغییر کرده بود .
وقتی تایم استراحت شروع شد جنی به سمت مربی لیسا رفت و شروع کرد به سئوال پرسیدن ازش .
مربی : دوستشی؟!
جنی : چرا اینو میپرسید ؟
مربی : چون لیسا دوست زیادی نداره و اولین باره که میبینمت برای همین خواستم مطمئن بشم ..
صداشو آروم تر کرد و ادامه داد : آدمای اینجا همینطور که میبینی خیلی وقت ندارن تا با دوستاشون وقت بگذرونن برای همین بیشترشون دوستی ندارن ..
جنی نگاهی به لیسا که داخل رینگ داشت کششی می رفت؛ انداخت و دوباره به مربی لیسا نگاه کرد و گفت : من دوست دخترشم ..
انگار از حرف جنی تعجب کرده بود و با تعجب گفت : دوست دختر ؟! اونم لیسا ؟ لیسا همیشه از همه فاصله گرفته برای همین باورم نمیشه که دوست دختر داشته باشه ! ..
جنی خواست حرفی بزنه که با صدای لیسا سکوت کرد و حرفی نزد .
لیسا که بهشون داشت نزدیک میشد خیلی جدی گفت : من دوست دختری ندارم ..
لیسا روبه مربیش ادامه داد : تمرینات رو شروع کنیم ..
اینو گفت و خیلی سرد از پیششون رفت . جنی با تعجب از مربیش پرسید که چرا اینقدر تمرین میکنه
که مربی جواب داد : امشب یه مسابقه ی مهم داره .جنی : مسابقه ؟ میشه آدرسشو برام یادداشت کنید ؟
مربیش کاغذ و خودکاری برداشت و آدرس رو نوشت
و دادش به جنی و لب زد : فقط آدمای خوبی اونجا نیستن پس مراقب باش ..جنی منظورشو نفهمیده بود بخاطر اینکه تا حالا
همچین جاهایی نرفته بود حدس نمیزد که چقدر
اونجا با مسابقاتی که بصورت رسمی برگزار میشه
فرق داشته باشه پس فقط به این فکر بود که نباید
این بازی مهم لیسا رو از دست بده .مربی برگشت به داخل رینگ و روی تمرینات لیسا تمرکز کرد . جنی تا تموم شدن تمرینات لیسا همونجا توی باشگاه مونده بود . نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و دوباره به لیسا که داشت به سمت رختکن میرفت؛ نگاه کرد . با عجله از جاش بلند شد و اونم وارد رختکن شد و خواست باهاش حرف بزنه که لیسا خیلی بی توجه لباس هاش رو پرت کرد یه گوشه و وارد حموم شد که قبل مسابقه اش دوش بگیره . جنی سر جاش خشک شده بود با رفتارهای لیسا چندین بار خیلی بد خورد توی ذوقش ولی باید تحمل میکرد پس داخل رختکن منتظر موند که لیسا بیاد بیرون .
بالاخره بعد کلی انتظار لیسا اومد بیرون و جنی که لیسا رو دید از روی صندلیش بلند شد که باهاش حرف بزنه ولی وقتی چشمش به بدن لیسا افتاد نتونست چیزی به زبون بیاره و آروم خودشو کنار کشید و آروم از رختکن خارج شد * چرا همه جاش زخمی شده ؟! یعنی چه اتفاقی براش افتاده ؟! * جنی گیج بود و همش خودشو مقصر میدونست .
لیسا که آماده شد همراه مربیش راه افتاد به مکان برگزاری مسابقه و جنی هم پشت سرشون یه تاکسی گرفت و راهی همون آدرس شد ولی وقتی وارد سالن شد با صحنه های خوبی روبه رو نشد .
لیسا خبر نداشت که جنی دنبالشون کرده و به محض اینکه وارد سالن شد رفت به داخل رینگ و خیلی جدی آماده ی مبارزه شد . جنی که لیسا رو داخل رینگ دید آروم از میان مردم رد شد و از میان جمعیتی که جیغ و داد می کشیدن بازی رو نگاه می کرد .
لیسا و حریفش با شنیدن سوت شروع بازی برای همدیگه گارد گرفتن تا بتونن روی بازی تسلط داشته باشن . هر دوشون خیلی جدی بودن و با مشت های محکمی که به سر و صورت هم وارد میکردن سعی در شکست دادن همدیگه داشتن . جنی که لیسا رو با صورت خونی و کبود دید بغضش گرفت و پاهاش سُست شده بودن؛ با هر مشتی که به لیسا می خورد قلب جنی درد می گرفت و از درون نابود میشد این اون زندگی نبود که قبلاً براش برنامه ریزی کرده بودن؛ اون تصوراتی که از آینده داشتن این نبود .
جنی که میان جمعیت بود و داشت بازی رو نگاه میکرد آروم با بغضی که داشت لیسا رو صدا زد که لیسا صدای جنی رو شنید و به جمعیت نگاه کرد و با دیدن جنی تعجب کرد و از اینکه جنی داشت این صحنه ها رو میدید ناراحت شد . همینجوری به جنی نگاه میکرد و حواسش به حریفش نبود که با مشتی که به فکِش وارد شد روی زمین افتاد؛ لبخند غمگینی روی لباش نشست
و به سقف قفسی که توش بودن خیره شد و چشماش رو بعد شنیدن صدای جیغ و داد مردم بست؛ حس آرامش خاصی داشت انگار داشت از این همه زجری که کشیده بود رها میشد و دیگه میتونست به درستی نفس بکشه ._________________________________________
سلام عزیزای دلم امیدوارم که از این پارت هم لذت برده باشید 😍💖
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...