فصل دومرایکا و جنی رفتن بیرون از بیمارستان چون جنی همش بیمارستان بود و خیلی کم میرفت بیرون برای همین از موندن توی اون فضای بیمارستان به شدت متنفر شده بود اینکه همش استراحت کنه و کاری نکنه خیلی کسل کننده بود براش ولی همیشه رایکا میومد پیشش و اونو میبرد تا کمی باهاش حرف بزنه و حال و هوای جنی رو کمی عوض کنه .
جنی روی نیمکت داخل حیاط بیمارستان نشست و به آسمونی که تقریباً داشت رنگش تاریک تر میشد؛ خیره شد اون هم ذره ذره درونش داشت سیاه میشد ولی هنوزم تنها عشقش لیسا بود که الان فقط درون قلبش بود و به یادش میاورد .
لبخند و چهره ی لیسا هر روز جلوی جنی ظاهر میشد و همین شده بود یه دلگرمی زیاد که بتونه با بیماریش مبارزه کنه و حالش بهتر بشه .
رایکا هم کنارش نشست و لب زد : امروز حالت چطوره ؟
جنی : اوهوم بهترم ولی دلم برای شنا تنگ شده ..
رایکا خندید و به شوخی گفت : والا من که جونم در اومد از بس تمرین کردم؛ خوش بحالت که یه مدت رو داری استراحت می کنی ..
جنی خندش گرفت و گفت : واقعاً ؟! ولی منم به زودی برمیگردم سر تمریناتم پس خودتو آماده کن که بیشترم قراره تمرین کنی ..
رایکا با دلخوری گفت : ای بابا حالا برگشتی نری به مربی بگی که تمرینات رو بیشتر کنه باشه ؟
جنی خندید که رایکا با دیدن خنده ی جنی دوباره گفت : نکنی ها؛ جون من حرفی نزنی وگرنه بیچاره میشیم و هر روز رو باید تمرین کنیم ..
جنی : حالا بهش فکر میکنم ..
رایکا و جنی کمی حرف زدن . رایکا به جنی خیره موند و لبخند عمیقی روی صورتش ظاهر شد از اینکه کنارش بود خوشحال بود ولی جنی همیشه از لیسا حرف میزد و هیچوقت در مورد خودشون هیچ حرفی نمیزد ولی رایکا به همینم راضی بود و همین که میتونست در کنار جنی باشه و باهاش حرف بزنه براش کافی بود .
جنی اونو به عنوان یه دوست میدید و خبر نداشت که رایکا عاشقشه چون رایکا طی این مدتی که با جنی بود هیچی بهش نگفته بود و از گفتن احساساتش به جنی میترسید از این میترسید که رد بشه و قلبش بشکنه .
حداقل الان کنارش بود و شاد بود همین رایکاه رو هم خوشحال میکرد .
هوا سرد شد و رایکا روبه جنی لب زد : بریم داخل بیمارستان ؟ هوا دیگه داره سرد میشه ..
جنی دلش نمی خواست برگرده به اتاقش ولی چون دکترش نمیذاشت خیلی بیرون بمونه پس محبوراً بلند شد و همراه رایکا برگشتن به اتاقش .
رایکا بعد چند دقیقه رفت و دوباره جنی تنها شد . آروم چشماشو بست که خوابش ببره ولی وقتی خوابش برد خوابی رو دید که چشماشو خیس کرد . یه کابوس که هر شب میدید و وقتی بیدار میشد متوجه میشد که موقع خواب گریه کرده .
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...