بعد رفتن توماس لیسا از حرف های توماس گیج شده بود که جنی لب زد : بنظرم داره دروغ میگه و می خواد
فقط ذهنتو آشوب کنه عشقم .لیسا : امیدوارم که دروغ گفته باشه .
جنی : لطفاً بهش فکر نکن و نزار ذهنتو درگیر کنه .
لیسا : باشه .
ساعت ها گذشت و از وقتی توماس اون حرف رو زده بود لیسا به زور خوشحال بود و لبخند میزد جنی هم
میتونست نگرانی رو از رفتارهای لیسا بفهمه اما به روی
خودش نمی آورد و سعی میکرد خوشحالش کنه .لیسا کیفشو آماده کرد و مستقیم رفت به باشگاه .
مربیش نمی خواست امروز رو خیلی به خودش
فشار بیاره برای همین تمرینات رو تو یک ساعت
تموم کرد و ازش خواست که وسایل هاش رو
آماده کنه و شب راه می افتن به محل مسابقه
برای همین زود آماده باشه .لیسا خداحافظی کرد و برگشت خوابگاه . جنی با
دیدن لیسا محکم بغلش کرد و لب زد : برو و برنده
شو و زود برگرد پیشم عشقم .لیسا بوسه ای روی گردن جنی کاشت و گفت : قول
میدم که زودی برگردم پیشت؛ فقط یه دو روز طول
میکشه .جنی : همینم خودش زیاده ولی باشه من منتظرت
میمونم و اینکه حتما برنده بشی چون خیلی براش
تلاش کردی و زحمت کشیدی باید برنده شی .لیسا : چشم عشقم؛ من قوی ام و وقتی برنده شدم
حتماً بهت زنگ میزنم .جنی : هوم؛ منتظرم .
بعد از اینکه کوله پشتی لیسا رو آماده کردن لیسا کمی کنار جنی نشست و وقتی دید که داره دیرش میشه
بلند شد و گفت : عشقم؛ من دیگه باید برم داره دیرم
میشه؛ مراقب خودت باش و غذاهای سالمی هم بخور
آها داشت یادم می رفت .. مراقب باش نزدیک توماس
نشی اگه چیزی هم شد زود بهم زنگ بزن من گوشیمو
میدم دست مربیم چون اون حواسش هست و زود بهم
خبر میده؛ پس هر اتفاقی افتاد تردید نکن و بهم زنگ بزن باشه ؟جنی لبخندی زد و از اینکه حتی با وجود اینکه داره دیرش میشه بازم اول به فکر اونه؛ خوشحال شد و
باعث شد دیگه حس تنهایی نکنه اینبار کسی رو داشت
که بهش تکیه بده .جنی : نگران نباش عشقم، مراقب خودم هستم بچه که نیستم که اینقدر نگرانی .. هر اتفاقی افتاد اول از همه به تو زنگ میزنم خیالت راحت شد ؟
لیسا : اوهوم .
جنی : خوبه؛ پس دیگه برو تا دیرت نشده .
جنی لیسا رو تا درِ حیاط مدرسه راهی کرد و با لبخندی که روی لباش بود؛ رفتن لیسا رو نگاه کرد؛ حس عجیبی
بود اینکه اونو در حال رفتن ببینه و با وجود اینکه نمی خواد اما بازم مجبوره که بزاره بره . حسی که انگار قرار بود آخر داستانشون باشه " عشقم؛ چرا قلبم با دور شدنت درد گرفت ؟ انگار داره صدات میزنه که ازش دور نشی " داشت از دید جنی خارج میشد که جنی نتونست تحمل کنه و شروع کرد به دوییدن به سمتش
و بلند اسمشو صدا زد : لیساااااا ..
ESTÁS LEYENDO
Painful love 🖤
Fanficفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...