Part 78

83 14 4
                                    


فصل دوم

لیسا : لطفا نرو ..

جنی که صدای لیسا رو شنید سرشو برگردوند و به
لیسا که چشماشو باز کرده بود خیره شد و بدون اینکه متوجه بشه چشماش خیس شد . لیسا داشت ازش خداحافظی میکرد اما الان دستشو گرفته بود و ازش می خواست که پیشش بمونه .

جنی : ولی ..

با گریه کردن دست لیسا رو پس زد و از اتاق رفت بیرون . از کنار رزی و جیسو هم که داخل سالن منتظر ایستاده بودن رد شد و بدون توجه کردن بهشون داشت مسیری که نمی دونست به کجا میره رو میرفت .

چرا حس بدی دارم ؟ انگار اگه من ولش نکنم اونو دیگه نمی بینم این احساساتی که بهش هجوم آورده بودن رو نمی تونست کنترل کنه؛ شاید اگه پیشش بمونه یه اتفاق خیلی بزرگ بیوفته و پایان این عشقشون خیلی غمگین تموم بشه .

جنی یه گوشه تنهایی داشت گریه می کرد و تو همین موقع هم پیامی از طرف مادربزرگ لیسا برای رزی اومد که باعث شوکه شدنش شد؛ جیسو که متوجه تغییر حالت چهره ی رزی شد با نگرانی پرسید که چیشده اما رزی انگار خیلی شوکه شده بود؛ رنگش پریده بود و نمی تونست چیزی رو به زبون بیاره .

جیسو : عزیزم چیشده ؟ چرا جوابی نمیدی ؟ چی دیدی که اینجوری شوکه ات کرده ؟! ..

رزی آروم لب زد : بهم پیام فرستادن که خانم بزرگ فوت شدن ..

جیسو : چی ؟! حالا چجوری میخوای به لیسا بگی ؟!

رزی به شماره ی آنجلا زنگ زد و گوشی رو لیندا جواب داد .

رزی : سلام خانم لیندا؛ چه اتفاقی برای خانم بزرگ افتاد ؟!

لیندا که نمیتونست جلوی گریه کردنشو بگیره با
همون حال بدش جواب داد : مادربزرگم رو کشتن
هققق آدمای بابا اونو کشتن ..

رزی : از کجا میدونی که کار آدمای آقای آدریانه ؟

وقتی رزی اینو گفت جیسو توجهش به سمت رزی رفت چون اسم آدریان آشنا بود براش و کنجکاو شد که بدونه که دقیقا چه اتفاقی افتاده .

لیندا پشت گوشی جواب داد : مادربزرگم قبلش به من زنگ زد و داشتیم حرف میزدیم؛ وقتی حرفامون تموم شد و داشتم گوشی رو قطع میکردم صدای جیغ شنیدم برای همین نگران شدم و لوکیشنشو پیدا کردم اما ..

لیندا نفسی گرفت چون براش سخت بود که در موردش حرف بزنه ولی هر جوری بود حرفاشو ادامه داد : اونجا کارت شرکت بابام رو پیدا کردم ..

رزی : بهتون تسلیت میگم غم آخرتون باشه؛ من بهش رسیدگی میکنم ..

رزی گوشی رو قطع کرد و وقتی جیسو رو دید از ناراحتی بغلش کرد؛ اشکاش ناخودآگاه سرازیر شدن چون آنجلا مثل مادر بود براش وقتی خبر مرگش رو شنید قلبش به درد اومد .

جیسو که از حال و وضعیت رزی خیلی داشت غصه
می خورد تصمیم گرفت که کار آدریان رو تموم کنه
پس رزی رو همونجا به یکی از پرستارهایی که دوستش بود سپرد و خودشم رفت که با ردیابی توماس آدریان رو گیر بندازه .

جنی که برگشت و رزی رو در حال گریه کردن دید به آرومی بهش نزدیک شد و کنارش نشست و ازش دلیل گریه کردنشو پرسید ولی رزی هیچی نمی گفت و فقط گریه می کرد برای همین جنی هم برای آروم کردنش بغلش کرد و لب زد : گریه کن و خودتو خالی کن ..

توی همین حین جیسو تونسته بود که رد توماس رو پیدا کنه و با ماشینش به یه مکان خیلی دور رفت که همه چی رو خودش تموم کنه وقتی رسید اونجا و کسی رو ندید با گوشیش به کندی زنگ زد و بهش خبر داد که زود همراه یه گروه حرفه ای خودشونو به آدرسی که براش میفرسته؛ برسونن و گوشی رو قطع کرد . آدرس رو براش فرستاد و گوشیشو داخل ماشین پرت کرد و از ماشین پیاده شد . همه چی باید تا اینجا تموم شه و با فکر پیدا کردن آدریان همه جا رو گشت اما انگار خبری از آدریان و توماس نبود و یه چیزی درست نبود چون توماس باید اینجا باشه اما کسی نبود ..

وقتی خواست سوار ماشینش بشه صدای مردی روشنید و به سمت صدا رفت . اونجا توماس رو دید و خواست که اسلحه اش رو از دور کمرش بیرون بیاره که با یه ضربه که از پشت بهش زدن روی زمین افتاد . همونجا چشماش داشتن سنگین میشدن و هنوز کامل بیهوش نشده بود و صدای آدریان و توماس رو میشنید .

آدریان خم شد و با پوزخندی زد لب زد : دختر چه آسون به دام افتادی فکر میکردم که خیلی سخت باشه ولی ..

جیسو که بی حال و داشت به خواب میرفت آروم گفت : بابام بفهمه فاتحه ات خونده ست ..

اینو گفت و همه جا از دیدش تاریک شد؛ رزی که انگار حسش کرده بود یهو با ناراحتی دنبال جیسو میگشت اما هیچ اثری ازش نبود برای همین به گوشیش زنگ زد و گوشیشم جواب نداد . رزی داخل بیمارستان مثل دیونه ها سراغ جیسو رو از پرستارها می گرفت و جنی هم که نگران رزی بود برای آروم کردنش سعی میکرد که با حرف هاش اونو از خوب بودن حال جیسو مطمئن کنه .

_________________________________________

سلام عشقا امیدوارم که از این پارت هم لذت برده باشید 😍😍
من برگشتم با یه پارت خفن دیگه ❤️‍🔥
قشنگا حتما چنلمون هم دنبال کنید چون اونجا هم داستان های جذابی رو گذاشتم پس از دستش ندید 🥰💖

Painful love 🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora