فلش بک
* لیسا *
تازه برگشتم خونه ولی با دیدن مامانم که داره گریه میکنه ناراحت شدم . اشکایی که طاقت دیدنشونو
نداشتم صورت مامانمو خیس کرده بودن .نیم خیز به سمتش رفتم و دستامو گذاشتم روی صورت
خیسش . با چشمای قرمزش بهم نگاهی کرد؛ خیلی عصبانی بودم چون میدونستم که کی مادرمو ناراحت کرده اما کاری از دستم بر نمی اومد .مامانم با تکون دادن سرش بهم میگفت که کاری نکنم
اما دیگه صبر منم تموم شده بود تا کی باید سکوت میکردم و نادیده میگرفتم .بلند شدم و به طرف بابام که داشت مشروب میخورد؛ رفتم . با نگاه کردن بهش چندشم میشد؛ دوباره مست
بود و من دیگه از این مست شدنش خسته شده بودم .
از حالت چهره ی مزخرفش خسته شده بودم؛ از اینکه
عصبانیتش رو سر من و خواهرام و مامانم خالی میکرد
خسته شده بودم . نمی خواستم دیگه سکوت کنم برای
همین شیشه ی ویسکی که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و محکم زدم به سر بابا یه لحظه که با صورت خونیش برگشت به عقب و بهم خیره شد؛ ترسیدم .دستی به سرش زد و با دیدن خونی که از سرش جاری
میشه متعجب بهم نگاه میکرد انگار تصورشو نمیکرد که
منم بتونم بزنمش . از نگاهاش می ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و محکم جلوش ایستادم .با صدای بلندی داد زدم : تو حق نداری دست رو مامانم بلند کنی؛ مامانم برده ی تو نیست که هر وقت مست کنی بزنیش .
بابا بدون گفتن حتی کلمه ای حرف به سمتم قدم بر میداشت و منم با هر قدمی که بهم نزدیک میشد به
عقب میرفتم . یهو حالت چهره اش عوض شده بود
و من از این رفتاراش ترسیدم .وقتی نزدیکم شد بهم گفت : خوشم اومد .
یعنی چی ؟ من زخمیش کردم اون خوشش اومد ؟
میخواستم بدونم که تو ذهنش چیه اما هر چی تلاش
میکردم بی فایده بود . کمی که به حرفش فکر کردم
معنیشو فهمیدم . اون میخواست منم مثل خودش کنه؛
میخواست مثل خودش رفتار کنم و از این کار من لذت
برد .دستشو روی شونه ام گذاشت و از کنارم رد شد . عصبی بودم خیلی خیلی عصبانی بودم؛ جوریکه
میخواستم دیگه کارشو برای همیشه تموم کنم که
هم مامانم ازش خلاصه بشه هم ما از شرش خلاص
شیم .پشت سرش راه افتادم و همون شیشه که توی سرش
خورد کرده بودم رو محکم توی دستم گرفتم و خواستم
که برای همیشه از شرش خلاص شم که مامانم پاهامو
گرفت و آروم بهم گفت : نکن دخترم؛ اونم اینو میخواد
تو مثل پدرت نشو؛ لطفاً اگه منو دوست داری اینکارو
نکن؛ اونو به خواسته اش نرسون .داشتم به حرفای مامان گوش میدادم که بابا یهو ایستاد
و برگشت پیشم و خواست شیشه رو از دستم بگیره با
صدای بلندی داد میزد : منو بزن دیگه؛ چرا معطلی ؟؟
مگه نمیخوایی از شرم خلاص شی ؟! پس چرا ایستادی ؟ الان بهترین وقته که منو بکشی .
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...