Part 13

141 21 11
                                    

۳۰ دقیقه قبل تصادف

عمارت

* لیسا *

سه تا خواهر تصمیم گرفته بودن که با کمک همدیگه شیرینی درست کنن . لیسا که داشت تخم مرغ ها رو
توی ظرفی میریخت؛ لیندا با ریختن آرد همه جای
آشپزخونه رو با آرد سفید کرد .

لیسا نگاهی به خودش و لیندا و آشپزخونه انداخت و
خندش گرفت .

لیسا : آبجی چرا حتی نمی تونی آروم آرد رو اضافه کنی ؟! ببین بخاطر یه کیک چیا به سرمون اومد !!

لیندا با دلخوری لب زد : تقصیر من چیه یهو کیسه
آرد از دستم لیز خورد .

میا که روی اُپن خونه نشسته بود و توت فرنگی می خورد با دهن پُر گفت : زود باشید الان آبجی جنی
میاد ..

لیسا : وروجک ما هم داریم با جون و دل تلاش میکنیم
که کیک درست کنیم .

کمی مکث کرد و ادامه داد : اصن تو چرا کمک نمیکنی ؟ و هی میخوری ؟!

میا : چون من باید ببینم که کاراتونو درست انجام میدید یا نه .. آبجی جنی چرا هنوز نیومده ؟؟ چرا
نمیاد ؟؟!

لیندا خندید و گفت : ما که داریم میبینیم بجای نظارت کردن ما هی میخوری .

لیندا رو به لیسا ادامه داد : راست میگه چرا جنی هنوز نیومده ؟

لیسا : شاید تو راه مونده .

لیندا : شاید .. حالا فعلا زود کیک رو درست کنیم تا دیر نشده .

لیسا : آره؛ آها وروجک تو هم کم بخور بجاش بیا بهمون تو درست کردن کیک کمک کن .

میا : نخیرم من سرآشپزم .

لیندا و لیسا : بله بله سرآشپز .

و زیرلبی می خندیدن . دقایقی از کارای اولیه کیک گذشته بود و هنوز تزئیین کیک مونده بود؛ لیسا رفت
که خامه درست کنه که گوشیش روی اُپن زنگ خورد .

میا : آبجی گوشیت زنگ میخوره .

لیسا دستاشو تمیز کرد و گوشی رو جواب داد .

لیسا : الو .

جنی : سلام جنی ام گفتم قبل اومدنم زنگ بزنم .

لیسا : سلام جنی؛ باشه ما خونه ایم زودی بیا که میا
هی میگه جنی چرا نیومده .

صدای میا تموم فضای خونه رو گرفت که با صدای بلند
میگفت چرا آبجی جنی نمیاد ؟

لیسا خندش گرفت و درحالیکه به میا اشاره میکرد که
کمی آروم باشه لب زد : صداشو می شنوی ؟ پس زود
بیا .

صدای خنده ی جنی باعث میشد که لیسا ناخودآگاه بخنده و هیجان زده بشه . دل تو دلش نبود که زودتر
اون لبخند رو دوباره ببینه؛ برای دیدنش بی قراری می
کرد اما به کسی بروزش نمیداد که تو دلش آشوبه و هر
وقت ازش دوره چقدر دلتنگش میشه .

Painful love 🖤Where stories live. Discover now