Part 75

85 18 8
                                    


فصل دوم

جیسو که سوار ون بود از پنجره عقب به آدریان که دنبالشون میدویید نگاهی انداخت و لبخندی روی لباش نشست * نوبت تو هم میرسه * توماس بیهوش داخل ماشین بود و وقتی چشماشو باز کرد خودشو بسته شده روی صندلی دید . وقتی کامل به خودش اومد شروع کرد به تکون خوردن تا بتونه خودشو نجات بده .

جیسو بالا سرش راه می رفت و خیلی ریلکس گفت : فایده ای نداره؛ تو دیگه کارت تمومه ..

توماس با چشمای خشمگینش به جیسو زل زده بود جوریکه اگه دستاش باز میشدن بدون یه لحظه مکث هم اونو به قتل میرسوند .

جیسو رو به دختری که اونجا بود لب زد : برو برام همون اَره رو بیار ..

توماس با شنیدنش ترس تموم وجودشو گرفت و با دهن بسته شروع کرد به ناله کردن؛ جیسو کمی خم شد و چسب جلوی دهن توماس رو برداشت و درحالیکه خیلی ترسناک بهش نگاه می کرد، گفت : چیزی میخوای بهم بگی ؟

توماس که به شدت ترسیده بود جواب داد : لطفاً بزارید برم ..

جیسو پوزخندی زد و یهو حالت چهره اش جدی شد
و گفت : نکنه فکر کردی من احمقم ؟! مگه به همین آسونی میزارم بری ..

دختره برگشت و اَره رو به جیسو داد . جیسو به طرف توماس قدم بر میداشت و خیلی خونسرد و با ملایمت اَره رو گذاشت روی یکی از انگشت های توماس و لب زد : ما همیشه یه یادگاری به جا میزاریم ..

و با فشار دادن اَره یکی از انگشت های توماس رو قطع کرد؛ توماس با قطع شدن انگشتش شروع کرد به جیغ کشیدن و از شدت درد زیادی که داشت دندوناش رو بهم میسابید . نفس هاش کم شده بود و بعد تحمل کردن دردش بی حال روی صندلی ولو شده بود .

جیسو با دستش فک توماس رو گرفت و لب زد : تازه این شروعشه؛ برای من تیکه تیکه کردن بدن انسان برام مثل آب خوردنه ..

کمی مکث کرد و ادامه داد : پس اگه بخوام میتونم همینجا بکشمت و تیکه تیکه ت کنم چون خیلی انجامش دادم ..

جیسو بلند شد و گفت : خب تصمیمت چیه ؟!

توماس که به زور میتونست حرف بزنه و بی حال بود آروم جواب داد : من دیگه کاری بهشون ندارم ..

جیسو : چجوری بدونم که الان راستشو میگی ؟!

توماس شروع کرد به گریه کردن و گفت : به خدا راست میگم؛ لطفاً حرفمو باور کنید ..

جیسو اطراف توماس قدم زد و بعد کمی فکر کردن لب زد : راستی ما حواسمون بهت هست ..

سرشو به گوش توماس نزدیک کرد و ادامه داد : و اینم بگم که ما هر آدمی نیستیم که بتونی از چنگش فرار کنی پس فکر فرار کردن رو از سرت بنداز بیرون؛ در مورد ما به هیچ کسی چیزی نمیگی چون اگه خطایی ازت سر بزنه راحت ازت نمی گذریم ..

توماس فوراً جواب داد : همچین اتفاقی هیچوقت نمیوفته؛ من قول میدم هیچ حرفی نزنم .

جیسو همراه دستیارش از اونجا رفتن و لب زد :
کندی حواست بهش باشه که فرار نکنه؛ راستی وقتی بیهوشش کردی یه ردیاب هم داخل پوست دستش جاسازی کن .

کندی : چشم قربان .

جیسو رفت تا بتونه زودتر بره پیش رزی و کندی هم همونطور که جیسو بهش گفته بود توماس رو بیهوش کرد و ردیاب رو به توماس وصل کرد . سوار ون شدن
و وقتی به کوچه ی خلوتی رسیدن توماسو پرت کردن بیرون؛ توماس هنوز بیهوش بود و همونجا روی زمین افتاده بود .

سالن مسابقه

* لیسا *

لیسا که مبارزه رو برد با نفس نفس زدن به جمعیتی که دور قفس نشسته بودن؛ نگاه میکرد ولی انگار خبری از پدرش و توماس نبود برای همین کمی خیالش راحت شد و لبخند کوتاهی روی لباش ظاهر شد .

لیسا همراه مربیش به سمت اتاق استراحت رفت تا اونجا کمی ریلکس کنه و دوش بگیره . مربیش منتظر موند و تا آماده شدن لیسا داخل اتاق روی یکی از صندلی ها نشست .

لیسا آماده شد و همراه مربیش از درِ ورودی سالن اصلی رفتن بیرون . لیسا اولش حالش خوب بود ولی با دیدن پدرش که منتظرش ایستاده؛ حالش گرفته شد .

آدریان : دخترم باهات کار دارم ..

لیسا پوفی کشید و خیلی جدی لب زد : من باهات
هیچ کاری ندارم حالم خوب نیست برای الان فعلاً
حال ندارم؛ فردا حرف میزنیم ..

لیسا خواست بره که آدریان با گرفتن مچ دستش جلوشو گرفت؛ وقتی مربی لیسا از رفتارهای آدریان خوشش نیومد بدون مکث جلوی آدریان لب زد :
وقتی یکی میگه الان حال نداره به حرفش گوش
بده وگرنه ..

آدریان با لحن مسخره ای گفت‌ : خانم اصلا به شما ربطی نداره؛ من و دخترم داریم با هم حرف میزنیم .

وقتی آدریان دوباره با لیسا بحثش شد و لیسا نمی خواست حرف بزنه ولی آدریان به زور نمیذاشت بره مربی لیسا محکم بازوی آدریان رو گرفت و با یه حرکت آدریان رو زمین زد .

به لیسا اشاره کرد که جلوتر بره و وقتی لیسا رفت به آدریان که پخش زمین شده بود و عصبانی بود؛ نگاه کرد و لب زد : آقای محترم شما دارید به دخترتون که نمی خواد باهاتون حرف بزنه زور میگید؛ اون مثل دخترمه و اگه ببینم کسی مزاحمش میشه حتی اگه پدرشم باشه من خودم به حسابش میرسم ..

مربی لیسا بعد تموم شدن حرفش با زدن مشتی به بینی آدریان اونو بیهوش کرد . نفس راحتی داد بیرون و با دیدن آدریان که روی زمین افتاده لبخندی زد * آخيش چقدر خوب شد که زدمش این یارو چقدر روی مخ بود*

_________________________________________

سلام عشقا امیدوارم این پارت هم جذاب بوده باشه براتون 😍❤
تو پارت های بعدی نکته های ریزی رو مشخص میکنم 😉🥰

Painful love 🖤Kde žijí příběhy. Začni objevovat