Part 27

109 24 8
                                    

لیندا هم بعد اینکه درس هاشو خوند کتاب رو بست و روی تختش خوابید .

صبح

آلارم گوشی لیسا زنگ خورد و لیسا چشماشو باز کرد؛
کمی خودشو کشید و به جنی که کنارش خوابیده بود
نگاهی انداخت و لبخندی زد . جنی رو آروم صدا زد
ولی جنی بیدار نشد برای همین کمی تکونش داد .

جنی یکی از چشماشو باز کرد و لب زد : اممم نمیشه
یکم دیگه بخوابم ؟

لیسا : بیدار شو عشقم؛ بخاطر اینکه قبل شروع کلاس ها بتونیم به ورزش صبحگاهی برسیم باید زود بیدار
بشیم .

جنی : فقط ۲ دقیقه دیگه بزار بخوابم ..

و بالشی که کنارش بود رو بغل کرد و دوباره خوابید .
لیسا هر کاری کرد نتونست جنی رو بیدار کنه برای همین شروع کرد به قلقلک دادنش که به محض اینکه
دستشو گذاشت روی شکمش؛ جنی خودشو تکون داد
و خندش گرفت .

جنی : نکن عشقم خندم میگیره ..

لیسا : وقتی بیدار شدی منم دیگه قلقلکت نمیدم .

لیسا که دید جنی هنوزم خوابه از رو تخت بلندش کرد و جنی زود چشماشو باز کرد و گفت .

جنی : منو بزار زمین الان یکی میاد ما رو میبینه .

لیسا : نه؛ اول بوس صبح بخیر بعد ولت میکنم .

جنی : باشه پس بوست کنم ولم میکنی ؟

لیسا : اوهوم .

جنی لباشو گذاشت روی لبای لیسا و خواست یه بوسه ی کوچیک باشه که لیسا نذاشت و عمیق لباشو بوسید
و مکیدش طعم لباش مثل پاستیل بود . جنی چشم
غره ای براش اومد که لیسا خندید و آروم گذاشتش
روی زمین .

جنی : میشه امروز یکی از تیشرت های تو رو بپوشم ؟

لیسا : لباسای من همشون مال تو هم هستن بیب .

جنی لبخندی بهش زد و تیشرتی به همراه شورتی برداشت و لباساشو عوض کرد و روی مبل نشست
و منتظر موند که لیسا هم لباساشو عوض کنه .

جنی لبخندی بهش زد و تیشرتی به همراه شورتی برداشت و لباساشو عوض کرد و روی مبل نشستو منتظر موند که لیسا هم لباساشو عوض کنه

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


لیسا هم لباس هاشو عوض کرد و هر دوشون بلند شدن و رفتن که تمرین کنن . لیسا نگاهی به جنی انداخت و
گفت : شورتت خیلی کوتاه نیست ؟

جنی : نه کوتاه نیست؛ بنظرم که خوبه .

لیسا : ها فکر کنم من زیادی حساس شدم .

جنی لبخندی زد و کنار لیسا ایستاد و گفت : انگار عشق من غیرتی شده .

لیسا : خب نمیخوام کسی جز من نگاهت کنه .

جنی نزدیک تر شد و گفت : اگه نگاه کنه چیکار میکنی ؟

لیسا : غلط میکنن به دوست دخترم نگاه کنن؛ کسی بخواد نگاهت کنه با من طرفه .

جنی این وجه از لیسا رو خیلی دوست داشت از اینکه غیرتی شدن لیسا رو میدید خندش می‌گرفت .

جنی با دقت به چشمای لیسا خیره شد که لیسا به حرف اومد .

لیسا : چیشد ؟ انگار خوشت میاد منو اذیت کنی !؟

جنی در حالیکه می خندید لب زد : خیلی حال میده اذیت کردنت .

لیسا خواست بگیرتش که جنی فرار کرد از دستش و لیسا هم افتاد دنبالش تا اینکه گرفتش و محکم همو
بغل کردن و میخندیدن .

توماس که بیدار شده بود توی حیاط مدرسه جنی و لیسا رو دید که همدیگه رو بغل کردن برای همین خودشو پنهون کرد . با دیدنشون یاد خاطراتش با
لیسا می افتاد بدون اینکه متوجه بشه چشماش خیس
شد . هر لحظه که جنی به لیسا دست میزد توماس بدش می اومد .

توماس از اونجا دور شد و برگشت به خوابگاه و از این طرف هم جنی و لیسا که همو بغل کرده بودن از هم جدا شدن و دست همدیگر رو گرفتن و شروع کردن به دوییدن توی حیاط . توماس با دیدن اونا کنار هم که
تازه همدیگر رو هم بغل کردن قلبش شکست هرگز فکر
نمیکرد روزی برسه که لیسا رو با یکی دیگه ببینه .

_________________________________________

سلام عزیزای دلم امیدوارم که از این پارت هم لذت برده باشید 🥰💖💖
خواستم بگم که تا یکشنبه این فیک آپ نمیشه خیلی خوشحالم که همیشه بهم انگیزه دادید و ازم حمایت کردید از ته دلم خوشحالم ممنون از همتون 😍💜
بوس به همتون 🥰😘

Painful love 🖤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang