Part 18

142 23 16
                                    

لیسا از حرکات توماس در تعجب بود چون اصلا ندیده بود که اینجوری بزاره و بره؛ برای همین کمی بهش مشکوک بود که حتما چیزی زیر سرش باشه .

پدر و مادر جنی در اتاق رو باز کردن و لیسا و لیندا هم وارد اتاق جنی شدن . لیسا که بهشون نگاه کرد خندش
گرفت و جنی خجالتی کشید و برای مادرش چشم غره ای رفت ولی اِمی دست بردار نبود .

اِمی : دخترم حرف گوش بده دیگه باید مراقب سلامتیت باشی پس بلند نشو و دراز بکش .

جنی : مامان؛ من حالم خوبه چه لزومی داره که دراز بکشم بزار حداقل یکم تختمو بیارم بالاتر .

اِمی : باشه پس فقط یه ذره میارمش بالا .

جنی که جاش راحت شد یهو چشمش به لیسا افتاد و
خود به خود با فکر کردن به چند دقیقه پیش خنده ای
کرد که اِمی با تعجب گفت .

اِمی : دخترم چرا میخندی ؟ برای ما هم تعریف کن که بخندیم .

جنی : نه مامان چیزی نیست فقط خوشحالم که کنارتونم .

ویکتور و اِمی نگاهی به همدیگه کردن و ویکتور گفت : ما هم خوشحالیم که دخترمون کنارمونه؛ خداروشکر میکنم که خدا تو رو بهمون بخشید .

لیسا فقط محو نگاه کردنشون شده بود و از اینکه جنی پدر و مادری به این خوبی داشت خوشحال بود چون
خودش که از پدر و مادر شانس نیاورده بود و از اینکه
پدر و مادر جنی مثل پدر خودش نیست خوشحال بود .

اِمی که متوجه نگاه های لیسا روی جنی شد گفت : خب
جنی خانم برامون تعریف کن ببینم ؟ منتظرم که حرفاتو
بشنوم ..

جنی به آرومی گفت : مامان .. اینجا از این حرفا نزن دیگه؛ بزار مرخص شدم به وقتش برات تعریف میکنم .

و به لیسا هم نگاهی کرد و لبخندی بهش زد و ادامه داد : ولی اگه اون موافق باشه من برات تعریف میکنم .

اِمی : نگاشون کن تو رو خدا؛ قشنگ داره میگه تا اون اجازه نده من برات تعریف نمیکنم؛ چشمم روشن الان
اون از مادرت مهم تر شده ؟

جنی به آرومی لب زد : خب تو و بابا عزیزترین های زندگی من هستید ولی الان اونم بهش اضافه شده .

لیسا پرید وسط حرفاشون و گفت : مامان و بابات رو
همیشه در اولویت قرار بده .

ویکتور رو به جنی گفت : خوشحالم که یکی وارد زندگیت شده دخترم؛ امیدوارم که کنار همدیگه
خوشبخت شید .

و رو به لیسا حرفاشو ادامه داد : مراقب دخترم باش
اون همیشه خیلی زود ناراحت میشه ولی همیشه تو
خودش میریزه و ناراحتیش رو نشون نمیده؛ سعی کن
ناراحتش نکنی ولی اگرم ناراحتش کردی تو همیشه
کنار بیا؛ میدونم که دختر خیلی خوبی هستی و خیلی
هم دوسش داری برای همین دخترمو بهت سپردم وگرنه
من به هر کسی اعتماد نمیکنم .

Painful love 🖤Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora