Part 77

103 19 4
                                    


فصل دوم

جنی رو رسوندن به بیمارستان . جیسو در حالیکه جنی روی کولش بود از کسایی که توی بیمارستان بودن کمک خواست وقتی هیچ کسی بهشون توجه نکرد جیسو با صدای بلندی داد زد که همه توجه ها به سمتش رفت .

جیسو : کمک کنید لطفاً؛ مچ دستش بریده شده ولی اگه زود بهش رسیدگی بشه جونش به خطر نمیوفته چون بریدگیش عمیق نیست ..

پرستارا سریع دوییدن تا بهش کمک کنن و جنی رو بردن به بخش اورژانس تا اونجا به زخمش رسیدگی بشه . جیسو و رزی هم همونجا منتظر موندن تا دکتر بیاد بیرون .

توی همین فاصله لیسا هم که رزی بهش خبر داده بود سریع خودشو به بیمارستان رسوند و با عجله دویید به سمتشون .

لیسا که از نگرانی نمی دونست داره چیکار میکنه
سعی کرد وارد بخشی که جنی اونجا بود؛ بشه ولی
رزی نذاشت و به زور جلوشو گرفت .

جیسو آروم لب زد : میدونم که ناراحتی براش ولی نترس زخمش عمیق نبود و فقط بخاطر خونی که ازش رفته بود؛ بیهوش شده ..

لیسا بغضش گرفته بود ولی داشت به زور خودشو کنترل میکرد که گریه نکنه این دیگه چیزی نبود که بتونه باهاش کنار بیاد قلبش به درد اومده بود .

جیسو دستشو گذاشت روی شونه ی لیسا و لب زد : گریه کن و خودتو خالی کن؛ نریز تو خودت

لیسا با شل شدن پاهاش روی زمین نشست و اشکاش صورتشو خیس کرد * همش تقصیر منه؛ من نباید اصلاً وارد زندگیت میشدم؛ نباید عاشقت میشدم *

لیسا به کمک رزی و جیسو از روی زمین بلند شد .
اشک هاش جلوی دیدشو گرفته بود؛ بی حال روی صندلی نشسته بود و منتظر دکتر بود . وقتی دکتر بیرون اومد همشون به طرفش رفتن .

دکتر : جای نگرانی نیست وضعیتش نرماله؛ یکیتون میتونه بره پیشش ..

دکتر رفت و لیسا که از سلامتی جنی مطمئن شد نفس راحتی کشید و روی صندلی نشست . رزی آروم به لیسا نزدیک شد و لب زد : نمی خوای ببینیش ؟

لیسا که وضعیت خودشم خوب نبود خیلی بی حال جواب داد : شماها هستید لطفاً مراقبش باشید؛ من نمیتونم ازش مراقبت کنم ..

لیسا خواست بلند شه که چشماش سیاهی رفت و تعادلشو از دست داد و همونجا روی زمین بیهوش
شد .

رزی با نگرانی لیسا رو تکون میداد و براش ناراحت بود و لب زد : لیسا چیشد ؟ چشماتو باز کن لطفاً ..

جیسو به طرفشون پا تند کرد زود علائم لیسا رو چک کرد و رفت تا پرستارها رو صدا بزنه وقتی برگشتن لیسا رم بردن داخل بخش و تنها رزی اونجا منتظر موند .

بعد چند دقیقه جیسو اومد بیرون و رزی با نگرانی ازش پرسید که حال لیسا چطوره ؟

جیسو : بخاطر خستگی بیش از حد و وزن زیادی که از دست داده غش کرده نگران نباش حالش خوبه .

رزی : خیالم راحت شد .

جیسو آروم رزی رو بغل کرد و گفت : عشقم خودتو ناراحت نکن من حواسم به همه چی هست .

رزی : مرسی که هستی .

جیسو لبخندی زد و لب زد : راستی الان تخت های لیسا و جنی رو گذاشتن کنار هم ..

رزی با حرف جیسو کمی ازش فاصله گرفت و با خوشحالی گفت : واقعاً ؟ فکر کنم سرنوشت هم
دلش نمیاد اونا رو از هم جدا کنه ..

جیسو سری تکون داد و گفت : آره ..

جنی که چشماشو باز کرد با دیدن لیسا که روی تخت کناریش خوابیده لبخندی روی لباش نشست و فکر کرد که داره خواب میبینه . آروم از روی تختش بلند شد و به سمت لیسا که روی تختش بود؛ رفت و با انگشتش موهای لخت لیسا رو کنار زد و خواست بره که با گرفته شدن مچ دستش سر جاش ایستاد .

لیسا : نرو لطفاً ..

_________________________________________

سلام قشنگای من اینم پارت بعدی امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید 😍

میدونم قسمت حساسش تمومش کردم 😂🤚

Painful love 🖤Where stories live. Discover now