Part 6

178 27 3
                                    

جنی با دیدنش انگار حس عجیبی داشت و نمی‌دونست که چه واکنشی نشون بده . جنی هم باهاش دست داد و گفت : منم جنی ام .

کمی فکر کرد چون لیسا براش آشنا بود اما یادش نبود که کجا اونو دیده برای همین سعی می کرد که یادش
بیاد اما بی نتیجه بود . لیسا که متوجه شد که جنی هیچی رو یادش نمیاد از رفتارای کیوت جنی لبخندی
زد و ادامه داد .

لیسا : ببخشید باید زودتر از اینا خودمو معرفی می کردم؛ ما تو یه کلاسیم ولی با هم آشنا نشدیم .

جنی : آها الان یادم اومد؛ راستش امروز سرکلاس من
چون تست داشتم نتونستم با بچه ها آشنا بشم .

لیسا : نه مشکلی نیست؛ خوشبختم جنی .

جنی هم لبخندی زد : منم همینطور لیسا .

لیسا رو به میا : پرنسس من سکه آوردم؛ بریم که عروسکو برات بیارم بیرون .

میا عروسکی رو که پشتش پنهون کرده بود رو نشون داد و با خوشحالی گفت .

میا عروسکی رو که پشتش پنهون کرده بود رو نشون داد و با خوشحالی گفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


میا : تاداااا ... آبجی جنی عروسکی که میخواستم رو
برام بیرون آورد .

جنی : آممم راستش من خیلی خوب بلدم با این دستگاه چنگک کار کنم برای همین گفتم چون اون عروسکو می خواد پس منم براش بگیرم .

لیسا : خیلی ممنون .

لیسا ادامه داد : پرنسس دیگه بریم .

و روبه روی جنی ایستاد و لب زد : فردا مدرسه میبینمت و از آشناییت خوشحال شدم؛ امیدوارم
که دوستای خوبی برای هم باشیم .

جنی که ذوق کرده بود و خوشحال شده بود چون برعکس تصورش بالاخره یه دوست پیدا کرده بود
و از این بابت خیلی خوشحال و هیجان زده بود .

با لبخند گرمی جواب داد : منم از آشناییت خوشحالم؛
میدونم که دوستای خوبی برای هم میشیم .

و هر دوشون چند لحظه بعد حرفای جنی به چشمای هم خیره شدن ولی میا با کشیدن لباس لیسا باعث شد که نگاهشونو از هم بدزدن . لیسا خم شد و به خواهرش
نگاه کرد .

لیسا : چیشده پرنسس ؟

میا : میشه آبجی جنی هم باهامون بیاد ؟

Painful love 🖤Where stories live. Discover now