Part 83

110 16 7
                                    

وقتی ادوارد داشت برای دخترش گریه میکرد جیسو داشت از این دنیا خداحافظی میکرد ولی یه چیزی جلوی رفتنش رو داشت میگرفت اونم حرف ها و گریه های رزی بود .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

* جیسو *

کنار جیسو دراز کشیده بودم و داشتم بخاطر بودن در کنارش لذت میبردم و همه چیز خیلی رویایی و زیبا بود انگار سوفی هم کنارم خیلی خوشحال بود .

سوفی : خوشحالم که اومدی پیشم عشقم .

لبخندی زدم و بوسه ای روی گونه ی سوفی گذاشتم و لب زدم : من که همیشه پیش تو بودم عشقم .

سوفی یهو چهره اش عوض شد و گفت : نبودی ..

با تعجب بهش نگاه کردم و لب زدم : منظورت چیه عشقم ؟!

سوفی لبخند غمگینی بهم زد و جواب داد : من مردم جیسو ..

با یادآوری خاطرات گذشته ام یهو همه ی اون زیبایی هایی که جلوی چشمام بودن محو شدن و بجاش صدای یه دختر آشنا رو شنیدم که داشت بخاطرم گریه میکرد و ازم التماس میکرد که برگردم پیشش ولی هر چقدر به سمت صدا میرفتم بیشتر فضایی که توش بودم وحشتناک تر میشد .

داشتم به سمت صدا میرفتم که یهو زیر پام خالی شد
و افتادم داخل یه دریای عمیق و داشتم برای بالا رفتن از دریا دست و پا میزدم اما چون عمق دریا زیاد بود خسته شدم و آروم آروم به زیر آب رفتم اما صدای گریه ی رزی رو شنیدم و باعث شد که دوباره برای بالا رفتن از اون دریای عمیق تلاش کنم و تسلیم نشم .

لطفاً ترکم نکن عشقم هققققق تو بهم قول دادی که زود برمیگردی یادت نیست ؟! پس برگرد پیشم لطفاً ..

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جیسو وقتی چشماشو باز کرد رزی رو بالای سرش
دید که با چشمای خیس داره گریه میکنه آروم دستشو که روی تخت گذاشته بود رو گرفت و رزی با فهمیدن بهوش اومدن جیسو با همون چشمای نگرانش بهش نگاه کرد و لب زد : دکتر رزی بهوش اومد؛ عشقم بهوش اومد هققققق ..

جیسو : رزی ..

رزی با اون لبخند پر ذوق و زیباش گفت : جونم عشقم ..

جیسو : گریه نکن عشقم .

رزی با دستاش سریع اشک هاش رو پاک کرد و گفت : من دیگه گریه نمیکنم؛ همین که تو پیشم باشی من فقط لبخند میزنم ..

جیسو لبخندی بهش زد و با سرمی که بهش زدن دیگه آروم آروم چشماش سنگین شد و خوابش برد اما تنها چیزی که اونو آروم کرده بود این بود که رزی حالش خوب بود و دیگه میتونست یه نفس راحت بکشه .

آدریان و توماس رو داخل همون آزمایشگاه کشتن
و جنازه هاشونم کلا از بین بردن و همه چیز که تموم شد گوشی ادوارد هم زنگ خورد و کندی بهش در مورد بهوش اومدن دخترش گفت برای همین ادوارد هم سریع خودشو به بیمارستان رسوند تا دخترشو ببینه .

Painful love 🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora