Part 52

83 12 19
                                    

یک ماه بعد

* الیزابت *

یک ماه از مرگ اِمی گذشت و الیزابت هر روز میرفت سر مزارش و باهاش حرف میزد؛ الیزابت با مرگ عشقش دیگه هیچوقت نتونست بخنده چون تنها کسی که بخاطرش لبخند میزد دیگه کنارش نبود و این باعث شد یک الیزابت دیگه بوجود بیاد الیزابتی که دیگه هیچی براش مهم نبود جز بچه هاش اما از ترس اینکه نکنه به اونام آسیب بزنه خیلی بهشون نزدیک نمیشد .

الیزابت با دیدن عکس اِمی لبخند غمگینی زد و اشک هاش دوباره جاری شدن؛ اینقدر گریه کرده بود که دیگه هیچ حسی نداشت و اشک هاش خشک شده بودن .

الیزابت نگاهی پرونده هایی که کنارش بود انداخت " انتقامتو ازش میگیرم عشقم نمیزارم همینجوری با رفتن به زندان تقاص کارهاشو پس بده؛ آدریان منتظر سوپرایز هایی که برات دارم باش " عکس اِمی روی قلبش گذاشت و روی زمین دراز کشید .

میا که خونه ی آنجلا بود دیگه پیش مادرش میموند
با شنیدن صدای گریه ی مادرش یه گوشه ساکت اونم گریه میکرد و ناراحت بود . الیزابت بلند شد و متوجه میا شد که داره گریه میکنه و خودشو پنهون کرده با دیدن دختر کوچولوش که اونجوری تو تنهایی گریه میکنه بغضش گرفت و آروم به طرفش رفت .

الیزابت کنارش نشست و لب زد : پرنسس من گریه نکنه هوم ؟!

میا یهو چشماشو که خیس بودن پاک کرد و گفت : مامان ..

الیزابت لبخندی زد و گفت : آره مامان ..

الیزابت دخترشو در آغوش گرفت و گفت : ببخشید عزیزم که مامان خوبی برات نبودم و فقط به فکر خودم بودم؛ مامان ازت معذرت میخواد میتونی ببخشیش؟!

میا : مامان هقققق مامان .. تو هیچوقت مامان بدی نبودی فقط نیاز داشتی که باهاش کنار بیایی .

الیزابت : دختر کوچولوی من بزرگ شده و داره دلداریم میده ..

الیزابت ازش جدا شد و بهش نگاه کرد و لب زد : پرنسس من کی اینقدر بزرگ شد که من نفهمیدم ؟!

میا : من خیلی وقته بزرگ شدم مامان جونم فقط این تویی که هنوز داری باهام مثل بچه ها رفتار میکنی ..

الیزابت دستشو گذاشت روی سر دخترش و موهاشو بهم ریخت و گفت : چون هنوزم کوچولویی ..

میا زود موهاشو مرتب کرد و اخمی کرد و گفت : مامان میدونی که دوست ندارم موهام شلخته باشه اما بازم موهامو بهم می‌ ریزی .

الیزابت درست بود که عشقشو از دست داده بود اما اون دختراشو داشت اونا دلیلی برای زنده بودنش شده بودن تنها دلیلی که میخواست با هر کسی که میخواد بهشون آسیب بزنه بجنگه و از دختراش محافظت کنه .
پس باید اون آدریان و هر کسی که سال ها برای دختر هاش تهدید بودن رو از سر راهش برداره تا بتونه حداقل خوشبختی و خوشحالی اونا رو ببینه و زندگی خوبی رو براشون فراهم کنه .

Painful love 🖤Où les histoires vivent. Découvrez maintenant