Part 41

105 13 10
                                    

بعد اینکه شام تموم شد لیسا بلند شد و میز رو جمع کرد و ظرف ها رو شست طی مدتی که مشغول ظرف شستن بود جنی فقط نگاش میکرد . از وقتی با لیسا آشنا شده بود زندگی براش مثل رویا بود رویایی که هیچوقت تصورشم نمیکرد . لیسا که ظرف ها رو شست و چشمش به جنی که توی دنیای دیگه ای بود افتاد بهش نزدیک شد و لب زد : عشقم به چی فکر میکنی ؟

جنی یهو با دیدن لیسا که روبه روش ایستاده بود ترسید و گفت : تو کی اومدی اینجا عشقم ؟

لیسا : تازه اومدم عشقم؛ نگفتی که به چی فکر میکردی .

جنی لبخندی زد و گفت : هیچی فقط داشتم به روزی که بدون ترس از کسی اینجوری زندگی میکنیم فکر میکردم .

لیسا : اون روز زود میرسه نترس عشقم .

جنی : امیدوارم .

لیسا و جنی رفتن روی مبل نشستن و تلویزیون رو روشن کردن . جنی سرشو گذاشت روی پاهای لیسا
و داشت چشماش بسته میشد که لیسا لب زد : عشقم
سریال گذاشتم که با هم ببینیم ..

جنی : هوم باشه نمی خوابم؛ راستی برام عجیب بود که اینجا آنتن میده .

لیسا : اینجا چون زمین مادربزرگمه برای همین آنتن دهی اینجا عالیه و خیلی هم از شهر دور نشدیم برای
همین آنتن میده .

جنی : آها چه خوبه که اینجا یه همچین کلبه ی خوشگلی دارید .

جنی از روی پاهای لیسا بلند شد و رو به روی لیسا روی مبل نشست و گفت : عشقم بریم دریا و بازی کنیم ؟

لیسا : آخه الان هوا سرده سرما نخوریم ..

جنی لباشو گرد کرد و گفت : نترس سرما نمی خوریم؛ بریم هوم ؟ همیشه دلم میخواست کنار دریا با عشقم بازی کنم ..

لیسا چون زود سرما می‌ خورد برای همین نمی خواست که برن اما با دیدن جنی که چقدر هیجان داره برای دریا خواستش رو زمین نزد و قبول کرد که برن و بازی کنن .

جنی وقتی که لیسا قبول کرد محکم در آغوشش گرفت و خواست بره که لباساشو عوض کنه که یهو یادش افتاد که لباسی با خودش نیاورده .

جنی : عشقم لباس دیگه ای با خوردم نیاوردم ..

لیسا : اینجا داخل کمدش لباس هست چون اینجا کلبه ی منه برای همین کمدش رو پُر لباس کردم .

جنی لبخندی زد و گفت : ممنون عشقم؛ تو هم لباس هات رو با من عوض کن .

لیسا : شیطون خانم رو ببین؛ اومدم عشق شیطونم .

هر دوشون داخل اتاق کلبه لباس هاشونو عوض کردن و لباس راحت تری تنشون کردن و دست همدیگه رو گرفتن و از کلبه خارج شدن . با بادی که بهشون برخورد میکرد و بوی شن های خیسی که زیر پاهاشون بود حس آرامش رو کامل حس کردن اون آرامشی که بهش نیاز داشتن و الان با اومدن به اینجا به این آرامش رسیده بودن .

Painful love 🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora