Part 53

88 12 10
                                    

لیسا و جنی همدیگه رو در آغوش گرفته بودن آغوشی که حس دلتنگی توش بود ولی این آغوششون همیشه
براشون میمونه ؟ این دلتنگی خیلی براشون دردناک بود
اما الان از اینکه کنار همدیگه بودن خیلی خوشحال بودن و چیزی براشون مهم نبود .

با صدای بقیه همکلاسی هاشون که انگار داشتن به کلاس نزدیک میشدن زود از جدا شدن و لیسا برگشت
سر جای خودش و همینطوری که داشت به جنی نگاه
میکرد لب خونی کرد : دوست دارم .

جنی هم آروم با لب خونی جواب داد : منم دوست دارم .

این یه سرنوشت بود یا واقعاً داشتن راه مادرهاشونو میرفتن ؟ جنی درسته که خوشحال بود اما ته دلش یه ترسی بهش فشار میاورد ترس از دست دادن لیسا که
همش میخواست بهش فکر نکنه اما نمیتونست بهش
فکر نکنه . میترسید که لیسا رو هم مثل مامانش از دست بده . آروم نگاهشو از لیسا برداشت و به دفتری که باز کرده بود نگاه کرد؛ خودکارشو دستش گرفت و
شروع کرد به نوشتن .

همه نشستن و کمی بعدش توماس هم وارد کلاس شد و خیلی پوکر رفت و روی صندلیش نشست . از اینکه رابطه ی لیسا و جنی خوب شده بود خیلی ناراحت بود و از طرفی هم آدریان ازش خواسته بود که رابطه اش رو با لیسا خوب کنه و الانم مونده بود که چیکار کنه که بتونه دوباره قلب لیسا رو به دست بیاره ‌.

همه ی بچه های اون کلاس به سمت سالن ورزشی مدرسه رفتن و لباس های ورزشی مخصوصی رو
تنشون کردن و منتظر معلم موندن .

لیسا یواشکی دست جنی رو گرفت و رفتن یه گوشه ی سالن کنار هم نشستن . اولش ساکت بودن چون نمی دونستن که چی بگن ولی لیسا با گرفتن دست جنی باعث شد جنی به حرف بیاد .

جنی به چشمای لیسا خیره مونده بود و لب زد : چرا عاشقم شدی ؟

لیسا : چیشد یهویی اینو ازم میپرسی ؟

جنی : چون میخوام بدونم .

لیسا : نمیدونم؛ اما اینو میدونم که تو برام معنی خاصی داری که با کلمات قابل بیان نیست .

جنی : واقعا ؟

لیسا : اوهوم .

جنی با حرف های لیسا خوشحال بود و دیگه می خواست فقط و فقط به آینده فکر کنه نه به گذشته
و مشکلاتی که داشتن الان فقط آینده مهم بود براش
تصمیم گرفت که با تموم مشکلات و موانع بجنگه .
چرا ؟ بخاطر لیسا بخاطر عشقی که با وارد شدن به
زندگیش دلیل بزرگی به زندگیش داده بود . تنها این
دلیل کافی بود که اون هر روز قوی تر بشه و هیچکی
نتونه اونو شکست بده .

جنی نگاهی به لیسا انداخت و لبخندی روی لباش اومد انگار با بودن در کنار لیسا زخم هاش داشتن آروم آروم خوب میشدن . آروم لیسا رو بغل کرد و چشماشو بست " من کنارت می مونم عشقم معذرت میخوام که ازت دوری میکردم " لیسا از خوشحالی اشک هاش داشتن توی چشماش دوباره جمع میشدن .

Painful love 🖤Where stories live. Discover now