Part 71

75 19 5
                                    


فصل دوم

رزی و جیسو از سرویس بهداشتی اومدن بیرون . رزی دست جیسو رو ول نمیکرد که جیسو با خنده لب زد : فرار نمی کنم که ..

رزی چشماشو برای جیسو ریز کرد و با لبای گرد شده گفت : ولی دلم نمیخواد بری پیش اون پسره ..

جیسو آروم دست رزی رو کنار زد و با لبخند گرمی گفت : مطمئن باش من چشمم جز تو کسی رو نمیبینه .

رزی بوسه ای رو گونه ی جیسو گذاشت و لبخندی بهش زد و لب زد : دوست دارم ..

جیسو هم با لبخندی گفت : من بیشتر دوست دارم ..

هر دوشون همونجا از هم جدا شدن و رزی آروم برگشت روی میز خودش و جیسو هم برگشت پیش مردی که همراهش اومده بود تا در مورد بیمارستان با هم حرف بزنن .

* لیسا *

لیسا که طی این مدت به باشگاه رسیده بود و روی مبل دراز کشیده بود هرکاری میکرد خوابش نمیبرد انگار ذهنش داشت منفجر میشد و نمی تونست این حجم از افکارشو کنترل کنه . مثل قبل ها شده بود که همش ذهنش درگیر بود و همینم آزارش میداد .

با عصبانیت از روی مبل بلند شد و به طرف نایلون هایی که آبجوها رو توش گذاشته بود؛ رفت . چند تا آبجو رو بیرون کشید و گذاشتش روی میز . یکیشونو باز کرد و با لبخند دردناکی بطری آبجو رو خورد . دنیا براش عوض شده بود و داشت تازه به خودش میومد تا اینکه دوباره جنی رو دید و دوباره بهم ریخت و داغون شد . با چشمای خیسش شروع کرد به حرف زدن با خودش توی تاریکی .

لیسا : من که داشتم فراموشت میکردم چرا برگشتی ؟؟!

کمی آبجو رو خورد و ادامه داد : من حالم خوب بود بدون تو؛ داشتم به این زندگی بدون تو عادت میکردم ولی ..

کمی مکث کرد و با چهره ی داغونش به یه نقطه از فضای تاریک خیره موند و بغضش گرفت .

لیسا : ولی نمیتونم اون حرف هات رو فراموش کنم سخته برام که حرف هات رو فراموش کنم ..

با دستاش سرشو گرفت و شروع کرد به گریه کردن و توی اون تاریکی داغون تر بود چون قلب اونم باز سیاه شده بود .

وقتی مربیش برگشت و لیسا رو توی اون وضع دید با عجله دویید پیشش و با نگرانی لب زد : چیشده ؟ نکنه درد داری ؟ بخاطر همین گریه میکنی ؟؟

لیسا که حالش خوب نبود و چشماش بخاطر گریه کردن داشت میسوخت با لبخند غمگینی رو به مربیش جواب داد : من حالم خوب بود ولی الان حالم خوب نیست من درد دارم مربی ..

مربی یخ هایی که داخل نایلون بودن رو بیرون آورد و لب زد : کجات درد میکنه ؟ بزار یخ بزارم روش ..

لیسا : فکم درد میکنه ولی درد اصلی رو نمی‌ تونید درمان کنید ..

مربی لیسا یخ رو گذاشت روی فک لیسا و گفت : فعلاً اینو درمان کنیم بعدی رم یکاریش می کنم ..

لیسا که بخاطر گریه کردن خیلی بی حال شده بود با حرف مربیش شروع کرد به خندیدن و گفت : مربی توی این وضعیت خوب میدونی چجوری حالمو خوب کنی ..

مربیش لبخندی زد و گفت : یادته وقتی اومدی پیشم بهم چی گفتی ؟ اون روز من با خودم فکر کردم که نباید شاگردی مثل تو رو از دست بدم ..

لیسا لبخندی روی لباش نشست و جواب داد : آره یادمه تازه اینم یادمه که همش ردم میکردی و نمیذاشتی بیام باشگاهت؛ یادم نرفته ها ..

مربی : خب حالا مجبوری اینو همش بهم بگی ؟!

لیسا : آره باید بهت همش یادآوری کنم که داشتی یه شاگرد عالی مثل منو از دست میدادی ..

لیسا و مربیش داشتن حرف میزدن که با شخص سومی که وارد سالن باشگاه شد حرف هاشون رو قطع کردن و به پسری که وارد باشگاه شده بود؛ خیره شدن .

لیسا از روی مبل بلند شد و با تعجب لب زد : توماس ؟!

توماس لبخندی زد و لب زد : بالأخره پیدات کردم لیسا ..

لیسا با دیدن توماس دست هاشو محکم مشت کرد . چون انتظار نداشت که دوباره توماس رو ببینه و فکر میکرد که دیگه سراغشو نمیگیره برای همین به راحتی داشت تنهایی زندگیشو میکرد ولی الان اون دوباره سر راهش قرار گرفت و این هیچ برای لیسا خوب نبود اونم الان که تازه داشت برگشتن جنی رو تحمل میکرد * تو هم بهش اضافه شدی عوضی؛ چرا ولم نمی کنید تا یه نفس راحت بکشم آخه ؟! .. *

_________________________________________

سلام عزیزای دلم امیدوارم که این پارت هم براتون جذاب بوده باشه 🥰❤

Painful love 🖤Where stories live. Discover now