Part 10

157 29 6
                                    

شخص سوم

لیسا به عمارت رسید و سریع رفت تو اتاقش نمیدونست که چی در انتظارشه و این بیشتر باعث نگرانیش بود . پدرش، توماس رو آورده بود به شرکت یعنی یه نقشه ای داشت که توماس رو دوباره وارد ماجرا کرده . لیسا هرچی فکر کرد چیزی به ذهنش نیومد . کمی موهاشو بهم ریخت و یهو ذهنش رفت به سمت جنی؛ اونو یادش رفته بود که قراره فردا بیاد خونشون بخاطرش استرس گرفت چون می ترسید پدرش از عشقش نسبت به جنی باخبر شه و جنی به خطر بیوفته .

( نکنه بابام متوجه حسم بشه ؟!! نه بابا اینقدر گندش
نکن حتما فکر میکنه یه دوست ساده اس .... اما اگه
با رفتارای من بفهمه چی ؟!! اوفففففف نباید وقتی بابام
هست با جنی خیلی خوب رفتار کنم )

آدریان و توماس هم کمی با هم گشتن و کمی بعدش هر دو برگشتن به عمارت و خیلی آروم وارد اتاقی که کسی نباشه شدن . آدریان در رو بست و رو به توماس گفت : پسرم بشین باهات کار دارم .

توماس روی صندلی رو به روی آدریان نشست و لب زد : بله؛ مربوط به لیسا هستش ؟

آدریان : آره مربوط به اونه؛ میدونم که هنوز دوسش داری برای همین هر کاری که من میگم رو باید مو به
مو انجام بدی اگه می خوای به دستش بیاری؛ باشه ؟

توماس : چشم؛ باید چیکار کنم ؟

آدریان لبخندی زد و درحالیکه روی صندلی لم داده بود لب زد : به زودی میفهمی اونموقع لیسا برمیگرده پیش
خودت .

توماس با حرفای آدریان کمی گیج شده بود اما برای به دست آوردن لیسا هر کاری می کرد پس اعتراضی نکرد
و به حرف هایی که آدریان میزد به خوبی گوش میداد .

توماس با شنیدن نقشه ی آدریان چشماش گشاد شد و
ته دلش راضی به این کار نبود اما چون می‌دونست که
لیسا ازش به شدت متنفره برای به دست آوردن دل لیسا
مجبور بود که اینکار رو قبول کنه .

توماس : من هر کاری که گفتید رو انجام میدم اما یادتون باشه که بهم قول دادید که لیسا منو میبخشه
و دوباره برمیگرده پیشم .

آدریان : من سر قولم هستم نگران نباش .

توماس : خوبه؛ پس من دیگه برگردم خونمون امروز اینجا نباشم بهتره .

آدریان : باشه برو پسرم .

توماس از جاش بلند شد : خداحافظ آقای آدریان .

و از عمارت رفت با کنجکاوی چشم میچرخوند که شاید لیسا رو تو حیاط ببینه ولی هیچ کسی توی حیاط نبود و توماس بی سر و صدا رفت .

آدریان تو اتاقش لم داده بود و لبخندی زد و خیالش از
بابت لیسا راحت شد ولی اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد هیچکی ازش خبر نداشت .

لیوان مشروبش رو نصفه کرد و کمی از مشروب گرون قیمتش رو مزه کرد .

آدریان : دختر به ظاهر جسورم ببینم میتونی در برابر توماس مقاومت کنی؛ منتظر باش که قراره به زندگی
قبل برگردی دخترم .

Painful love 🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora