سه روز بعد
بالاخره بعد از کلی استرس و نگرانی و درس خوندن اولین روز امتحانات هم رسید و همه رفتن سر جلسه
تا امتحان بدن اولین امتحان همیشه بیشترین استرس رو داشت در بین دانش آموزان برای همین خیلی خودشونو براش آماده کرده بودن .جنی دقیقاً روی صندلی پشت لیسا نشسته بود و لیندا هم صندلی آخری بود . همه منتظر بودن که مسئول برگه ها رو پخش کنه؛ مسئول برگه ها رو کامل بین دانش آموزان پخش کرد و بالا سر همه ایستاده بود که مراقب باشه تا کسی تقلب نکنه .
لیندا چون درس ها رو خوب خونده بود خیلی طول نکشید که به همه ی سئوال های امتحانی جواب داد
و برگه اش رو تحویل داد . لیسا هم توی دو سئوال
مونده بود و جنی هم مثل لیندا برگه اش رو جواب
داد ولی وقتی دید لیسا دو تا از سئوالات رو جواب
نداده جوریکه مسئول چیزی نبینه برگه ی خودش رو
با برگه ی لیسا جابجا کرد و خودش اون دو سئوال رو
جواب داد و اسمشم روش نوشت و همزمان با لیسا برگه هاشونو تحویل دادن .ساعت امتحانات تموم شد و همه ی برگه ها رو جمع کردن و همشون برگشتن به خوابگاه لیسا دست جنی
رو گرفت و وقتی از کلاس خارج شدن لب زد : خیلی ممنون عشقم؛ ولی باید میذاشتی خودم جواب بدم .جنی : حالا این بار رو خواستم به عشقم کمک کنم کار بدی کردم مگه ؟
لیسا : آخه ..
جنی انگشتشو گذاشت رو لبای لیسا و گفت : دیگه حرفی نزن اگه می خوای جبران کنی امروز نهار دعوتم
کن .لیسا : پس میگی بریم سر قرار دیگه ؟!
جنی لبخندی زد و به اطرافش چشم چرخوند و جواب داد : اوهوم .
لیسا : بیا بریم اتاقمون حرف بزنیم اینجا جای مناسبی نیست برای حرف زدن .
جنی و لیسا داشتن میرفتن که توماس از دور نگاهش رو ازشون دزدید . از اینکه جنی رو همش با لیسا میدید عصبی میشد دستاشو محکم مشت کرده بود و دلش می خواست بره جنی رو بزنه اما نمی تونست کاری کنه چون مثل قبل از مدرسه بیرونش میکردن و اونم اینو نمی خواست . با دستی که روی شونه هاش نشست سرشو به عقب برگردوند و با دیدن دختری که پشت سرش بود پوفی کشید دوباره اون دختره ی رو مخ بود و توماس اصن باهاش حال نمیکرد . رایکا لبخندی زد و لب زد : داشتی چیکار میکردی ؟
توماس با بی توجهی گفت : مگه کوری ؟ خب اینجا ایستادم .
رایکا : کور نیستم و باهوشم .
سرشو نزدیک گوش های توماس برد و لب زد : داشتی اونا رو دید میزدی درسته ؟
توماس با عصبانیت جواب داد : نخیر؛ اصلاً به تو چه ربطی داره هوم ؟ چرا تو دخالت میکنی ؟
رایکا : خب گفتم بهت بگم که بجای دید زدن بقیه بری به کارهای خودت برسی .
رایکا اینو گفت و رفت توماس از عصبانیت بخاطر رایکا نزدیک بود انگشتاشو بشکونه یعنی حتی جنی هم تا این حد رو مخش نبود و براش عجیب بود حس میکرد که از قصد داره اینکارا رو میکنه . رایکا برگشت به اتاقش و به عکسی که روی میزش گذاشته بود نگاهی انداخت و لبخند غمگینی زد " بابا امتحان امروز رو خیلی خوب دادم کاش اینجا بودی و بهم افتخار می کردی " روی زانوهاش نشست و عکس باباش رو برداشت و در حالیکه داشت قاب عکسش رو تمیز میکرد حرفاش رو ادامه داد " امروز کسی رو که خواهرمو اذیت میکرد رو دیدم؛ خواهرم بخاطر اون عوضی مجبور شد بره به مدرسه دیگه ای که خیلی دورتر از اینجاست " رایکا میدونست که خواهرش هر جا هم درس بخونه بازم موفق میشه اما تنها چیزی که آزارش میداد کسی بود که سال ها خواهرشو اذیت میکرد و حتی باعث شده بود که خواهرش بخواد کار خودشو تموم کنه " تقاص کارهایی که کردی رو میدی عوضی فقط بشین و تماشا کن چجوری جهنمت میشم "
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...