فصل دوملیسا که دلش برای جنی تنگ شده بود دست جنی رو گرفت و یواشکی و بدون اینکه کسی متوجهشون بشه اونو به طرف اتاقشون کشوند .
جنی با تعجب لب زد : عشقم داری چیکار میکنی ؟!
لیسا درو قفل کرد و جواب داد : از روزی که برگشتیم کره نمیزارن یه روز رو با هم تنها باشیم ..
لیسا دستشو دور کمر جنی قفل کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت و ادامه داد : منم دلم برای عشقم تنگ میشه خو ..
جنی ازش فاصله گرفت و گفت : لیسا اگه یهو یکی صدامونو بشنوه چی ؟!
لیسا : چیکار کنیم پس ؟
جنی لباس خودشو به همراه لباس های لیسا برداشت
و گفت : بریم کلاب؛ اونجا میتونیم تنها باشیم .لیسا : بقیه رو چجوری دست به سر کنیم ؟!
جنی : اونو بسپر به خودم .
جنی لباس هاشو تنش کرد و از اتاق رفت بیرون؛ بعد چند دقیقه دست لیسا رو گرفت و هر دوشون از خونه زدن بیرون مثل بچه دبیرستانی هایی که از خونه فرار میکنن شروع کردن به دوییدن . حس و حالشون خیلی قشنگ بود و بعد سال های سختی که پشت سر گذاشتن بازم در کنار هم مثل دیونه ها بودن؛ الان که دیگه کسی نبود که براشون تهدید حساب بشه دیگه میتونستن با خیال راحت در کنار هم شاد زندگی کنن و دیگه نگران چیزی نباشن عشق دردناک اونا به یه عشق زیبا و رویایی تبدیل شد که هیچوقت تصورشم نمیکردن که بتونن بهم برگردن و در کنار هم خوشحال باشن .
هر دوشون به کلاب رسیدن و از بین جمعیت زیادی
که میرقصیدن رد شدن آروم آروم اونا هم با جمعیت هماهنگ شدن و در کنار هم میرقصیدن و خودشونو در اختیار همدیگه گذاشتن .همونجا لیسا لباشو روی لبای جنی گذاشت و شروع کردن به بوسیدن و مکیدن لبای همدیگه اینکه بدون هیچ ترسی با هم باشن رو بالأخره داشتن تجربه می کردن .
وقتی هر دوشون نفس کم آوردن به طرف یکی از اتاق های وی آی پی رفتن و همونجا با عجله لباس های همدیگه رو در آوردن و دوباره لبای همدیگه رو شکار کردن . جنی آروم آروم به عقب رفت و روی مبل دراز کشید و لیسا هم روش نشست و گازی از لاله ی گوش جنی زد و کنار گوشش لب زد : امشب دیگه قراره تنهایی خوش بگذرونیم ..
آروم سرشو داخل گردن جنی برد و شروع کرد به مک زدن و بوسیدن گردنش . پایین تر رفت و بوسه ای روی شکم جنی زد و جنی ناله ای کرد و موهاشو چنگی زد .
نقطه به نقطه ی بدنشو چشید و طعم کرد . لیسا سه انگشتش رو واردش کرد و آروم شروع کرد به ضربه زدن جنی با گاز گرفتن لباش داشت ازش لذت میبرد .
لیسا ضربه هاشو شدیدتر کرد و صدای ناله های جنی
رو واضح تر شنید؛ همین باعث شد که حشری تر بشه
و بیشتر بخوادش وقتی جنی ارضا شد لیسا سرشو روی شکمش گذاشت و لبخندی روی لباش نشست .لیسا : دوست دارم عشقم .
جنی هم با لبخندی لب زد : خیلی خوشحالم که ازت دست نکشیدم .
لیسا سرشو بلند کرد و درحالیکه به چشمای جنی خیره شده بود گفت : ولی تو هم خیلی لجباز بودی اونموقع .
جنی با انگشتش بینی لیسا رو گرفت و با چشمای ریز گفت : لجباز ؟!
لیسا آخش بلند شد و با داد و بیداد کردن از جنی خواست که ولش کنه ولی همینکه جنی ولش کرد
لیسا شروع کرد به بوسیدن صورتش . شب رو همونجا خوابیدن و گذروندن و وقتی صبح زود چشماشونو باز کردن و از کلاب اومدن بیرون چشمشون به جیسو و رزی که بیرون کلاب ایستاده بودن؛ افتاد .لیسا نگاهی به جنی انداخت و با تعجب گفت : اینا جیسو و رزی نیستن .
جنی : چرا خودشونن؛ بریم پیششون .
لیسا با صدای به نسبت بلندی صداشون زد و وقتی همشون همونجا همدیگه رو دیدن تعجب کردن چون انگار همه ی اینا یه نقشه ی کوچولو بود که اونا رو اونجا جمع کنن و بهشون یادآوری کنن که همشون یه خانواده ان .
لیسا : اینجا چیکار میکنید ؟!
رزی : مادرت بهمون گفت بیاییم اینجا ..
لیسا خواست حرفی بزنه که با صدای بقیه که یهو پیداشون شدن با تعجب بهشون خیره شده بود . همشون با لبخند زدن آهنگ تولدت مبارک رو میخوندن امروز تولدش و لیسا اصلا ازش خبر نداشت . با دیدن عزیزانش که کنارشن و تولدشو جشن گرفتن بغضش گرفت و زد زیر گریه .
جنی بغلش کرد و برای آروم کردن با دستاش به پشتش میزد . کمی آروم شد و شمع های کیکی رو که مادرش جلوش گرفته بود رو بعد آرزو کردن فوت کرد؛ همه خوشحال بودن و براش دست میزدن الان یکی از زیباترین خاطراتی بود که می خواست در آینده به یادش بیاره و بخاطرش لبخند بزنه ولی برای یه لحظه نگاهی به تک تک اون آدمای اطرافش انداخت و با فکر اینکه اگه اونا کنارش نبودن و همه ی اینا یه خواب بود چه اتفاقی میوفتاد ! ..
لیسا رفته بود تو فکر که یهو با صدای جنی به خودش اومد و لب زد : چی گفتی عشقم ؟!
جنی یه تیکه کیک رو مالید به صورت لیسا و با خنده گفت : منم دوست دارم لیسا مانوبان و ممنون که تسلیم نشدی ..
لیسا تو چشمای جنی غرق شد و با دیدن چهره ی خودش توی چشماش لبخندی روی لباش نشست .
نه این خواب نبود و یه واقعیت زیبایی بود که دیگه
هیچی و هیچکسی نمی تونست تغییرش بده این عشق اونا بود که بالأخره واقعی شده بود ._________________________________________
سلام عشقا اینم پارت آخرش 🥹❤ امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشید 😍
قشنگا فایل کامل فصل دومش رو شنبه داخل چنل تگلرام میزارم ممنون که تا آخرش همراهم موندید🥹
کیوتی ها گرگ رو فردا آپ میکنم امشب بخاطر درگیری هام نتونستم بنویسمش فردا جبران میکنم عزیزای دلم 🥺❤
YOU ARE READING
Painful love 🖤
Fanfictionفیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور...