احمد با دسته گل تو فرودگاه بی تاب و منتظره و همش قدم میزنه
هومن نشسته رو صندلی و نگاش میکنه+ بشین احمد. سرم گیج رفت داداش
- خب منو نگاه نکن
+ عه چرا زور میگی جلو چشم من قدم میزنی چطوری نگاه نکنم
- خب چشمتو ببند+ عجبا! بابا این رفیق عزیزت میاد نترس طوریش نمیشه. بادمجون بم آفت نداره ( با خنده )
- هر هر هر! هومن الان وقت شوخیه؟ من تا محسن و جلو چشمم نبینم خیالم راحت نمیشه. مگه نمی بینی چقد هواپیما سقوط میکنه+ عه احمد گوش کن بلندگو داره اعلام میکنه... پرواز محسن نشست
احمد با چشمهای گشاد گوش میکنه و دیگه هیچی نمیشنوه و میدوئههومن هم دنبالش میدوئه
+ صبر کن بابااا. هول نشو. تو این ۴۰ روز به تو یه زنگ نزد.
- خفه شو هومن
+ چشممنتظر میمونن تا محسن چمدونشو تحویل میگیره
احمد روش به هومنه و داره باهاش حرف میزنه هومن یهو سرش و میگیره بالا و دست تکون میده
+ بفرما آقا احمد معشوق رخ نمود!قلب احمد تند تند شروع به زدن میکنه و تالاپ تالاپ تو سینه ش میکوبه. برمیگرده و با قیافه بهت زده محسنو میبینه که از همیشه جذابتر با یه لبخند از دور داره دست تکون میده. دسته گلو میده به هومن و میره سمتش. هومن با لبخند نگاش میکنه
+ بپا نخوری زمینمحسن و احمد همزمان به هم نزدیک میشن
محسن یه کوچولو اشک تو چشماش جمع شده. با بغض میگه :
+ دلم واست یه ذره شده بود نوکرتم
احمد شوکه و با بغضی که داره خفش میکنه با سرعت قدم بر میدارهآغوش باز میکنن و به محکمترین شکل ممکن همدیگرو بغل میکنن و همزمان آروم میچرخن
- (با بغض) آخخخخ محسسننن محسنن
+ جاانم
- دلم پوسید
+ (با چشمای بسته و بغض و خوشحالی) خدا نکنه
- خیلی نوکرتم
+ خدا نکنه. منم نوکرتماحمد تو بغل محسن عطر تنشو استشمام میکنه و آروم میشه بعد بوسه بارونش میکنه. سرو صورتش. گردنش. شونه ش.
محسن هم تو همین حالت با لبخند نگاش میکنه و نوازشش میکنه و گردنشو صورتشو میبوسه و عطر تنشو با تمام وجود نفس می کشه.
جلوی چشم جمعیت تا چند دقیقه همدیگرو رها نمیکنن
+ (محسن یه نگاهی به اطراف میکنه لبخند میزنه) احمد جان بریم دیگه
- (احمد که انگار تازه به خودش اومده می خنده) بریم. الان هر کی ندونه فکر میکنه ما عاشق معشوقیم
محسن می خنده و تو دلش از این حرف احمد کیف میکنه. چقدر دلش واسه این خنده های معصومانه تنگ شده بود.احمد تازه متوجه میشه که محسن چقد خوشتیپ شده؛ کاپشن چرم مشکی، شلوار کلاسیک مشکی و پیرهن سفید پوشیده
چمدون محسنو میگیره دست راستش و دست چپشو میندازه دور کمرشو راه میوفتن
محسن سر احمدو میکشه سمت خودشو میبوسه . احمد لبخند میزنه
- دیگه نمیذارم از پهلوم تکون بخوریهومن نزدیک شدنشونو نگاه میکنه و لبخند میزنه . تو یه دستش گله . میاد جلو و محسنو با دست آزادش در آغوش میگیره و همدیگرو میبوسن
احمد یه نگاه معترض می کنه
- بسه دیگه انقد نچلونش
از بغل محسن میکشدش و جداش می کنههومن تعجب میکنه
+ داداش چرا اینجوری میکنی؟ مثل اینکه این مدت دوری به روح و روانت فشار آورده
- خسته س. میخواد بره خونه استراحت کنه
+ تو یه ربع بغلش کردی خسته نبود؟محسن به کل کلاشون بلند می خنده و تو دلش از این حسادت و بامزگی احمد کیف می کنه
سوار ماشین هومن میشن و راه میوفتن
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...