کاووس میره روبروی محسن و تو چشماش نگاه میکنه پوزخند میزنه : هوم! فکرشو میکردی یه روز زیردست من باشی؟ همیشه از تو و اون احمد بدم میومد. از رفاقتتون بیشتر بدم میاد. دنبال یه فرصتی بودم که بهت ضربه بزنم. بخاطر منم منم کردنات
- من به اون دوس دخترت از تو و این پسره آمار غلط دادم که میونه تون به هم بخوره (به احمد اشاره میکنه) من آدم فرستادم اینو با چاقو بزنن. چون حالم از رفاقتتون به هم میخورد.( سرشو میبره نزدیک صورت محسن) امروز میخوام کار نیمه تمومو تمومش کنم
محسن با عصبانیت بی هوا با سر میکوبه تو دهنش...کاووس در حالیکه از محسن انتظار این کارو نداشت دستشو جلو دهن خونیش میگیره و شوکه نگاش میکنه. ولی انگار از محسنِ دست بسته ام میترسه که بهش نزدیک شه
پرویز میاد روبروی محسن : امروز دو تا از آدمای منو کتک زدی. چجوری میخوای جریمه شی؟
پاشا که برا شستن خون دهن و بینیش بیرون رفته بود از در میاد تو
پرویز به محسن نزدیک میشه و با حالت تمسخر و خنده گوششو نزدیک قلبش میبره که صداشو بشنوه و بهش یادآوری کنه که به زودی دیگه نمیزنه.
آدمای پرویز پوزخند میزننپرویز به محسن نگاه میکنه : جنسا کجاس؟
(محسن با پورخند نگاش میکنه)...پس نمیخوای بگی! میگم انقد شکنجه ت کنن که بمیریاحمد از نگرانی و ناراحتی داره قالب تهی میکنه
پرویز به پاشا و آدماش اشاره میکنه
پاشا میره از وسایلی که به دیوار آویزونه یه شلاق ضخیم مثل کابل برق برمیداره میاره. روشو میکنه به آدمای پرویز : تفریح کنیم؟
آدمای پرویز میخندن : آره پاشا خان باش حال کنیم...بعد نوبت منه...
قلب احمد داره از سینه ش میزنه بیرون. با خودش فک میکنه اگه محسنم بتونه تحمل کنه خودش حتما با دیدن شکنجه محسن قلبش وایمیسه
انگار داره یه کابوس وحشتناک میبینه...با شوک ،رنگ پریده ، ضعف ، درد ، بی حالی ، بغض و اشکی که هر لحظه تازه میشه با غصه به محسنی که روبروش با پنج متر فاصله ، بی جون دستاش به میله بالا سرش بسته شده نگاه میکنه
ناخودآگاه صداش میزنه و با نگاه پر از عشق و غم بهش خیره میشه : محسن ( خودشم نمی دونه چرا. انگار یه تلاش بیهوده برای امید دادن بهش و اینکه بگه من پیشتم)
محسن با یه لبخند غم انگیز نگاش میکنه و با صدای ضعیف و نفسایی که بخاطر دنده شکسته ش خس خس میکنه : قوی باش
آدمای پرویز پوزخند میزنن و از دورِ محسن فاصله میگیرن
پرویز رو صندلی لم داده. پیپ میکشه و تماشا میکنه
پاشا با شلاق ضخیمی که تو دستشه میاد روبروی صورت محسن و با یه خنده شیطانی و با صدای کلفتش : انقد شلاقت میزنم تا رام شی
دو طرف یقه پیرهن سفید آستین کوتاه محسنو میگیره و دکمه ها رو پاره میکنه
سینه ورزیده محسن و شکمش تا ناف میوفته بیرونپاشا کنار محسن با فاصله وایمیسه
نفس تو سینه احمد حبس شده و شوکه و با چشمای نگران و پر از اشک نگاه میکنه
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...