یک هفته س که از اون باغ جهنمی نجات پیدا کردن و خونه فامیل مش رحیمن.
دیگه وقت رفتن و جدا شدنه
مونا با دستگیر شدن پرویز و آدماش دیگه اینجا کاری نداره و میخواد برگرده کانادا. شایدم دیگه هیچوقت ایران برنگرده.مش رحیم میخواد بره شهر خودش. اونم دیگه تو تهران کاری نداره
محسن و احمد تو این یک هفته به خانواده و فامیل و دوستاشون گفتن مسافرتن. فقط هومن ماجرا رو میدونه
احمد با حجم زیادی از اتفاقات و تجربه های عجیب و تلخ و شیرینی که در عرض فقط دو ماه اتفاق افتاده هنوز شوکه ست و باید به مرور به زندگی عادی برگرده
محسن تصمیمشو گرفته . میخواد خودشو از این برزخ نجات بده و به پلیس معرفی کنه. تا آخر عمر که نمیتونه مخفیانه زندگی کنه. پلیس تو بازجویی از پرویز و آدماش رو اسم محسن بعنوان یکی از آدمای اصلی این پرونده که محل صد میلیارد جنسو میدونه دست گذاشته و الانم دنبالشه. محسن میخواد قبل از اینکه پلیس پیداش کنه خودشو تحویل بده.
شب آخره که مهمون خونه فامیل مش رحیمن
محسن و احمد رو تخت تو سکوت کنار هم دراز کشیدن. هر دو تو فکرن. گاهی به هم نگاه میکنن. دنیایی از حرف تو چشمها و نگاهاشون به هم منتقل میشه
برا محسن دل کندن از احمد و رفتن خیلی سخته. دل احمد از رفتنش آشوبه. محسن درحالیکه طاقباز خوابیده سرشو رو بهش برمیگردونه و نگاش میکنه. شاید تو رفتنش برگشتی نباشه. بدجوری به احمد دلبسته شده. همیشه بوده. ولی با اتفاقات اخیر عمق رابطه شون بیشتر شده و نسبت بهش احساس مسئولیت میکنه. نگرانه که تنهاش بذاره و بره
احمد به پهلو دراز کشیده. آرنجشو خم کرده و سرشو کف دستش تکیه داده. نگاهاشو دنبال میکنه و میدونه دل تو دلش نیست. چاره دیگه ای ندارن. با اینکه محسن دیگه دور کار خلافو خط کشیده، اما از نظر پلیس اون یه مجرمه و باید دستگیر بشه
محسن که تو فکره با نگاه احمد که بهش خیره شده به خودش میاد و با درد به پهلو رو بهش میچرخه. چشمای نگران و حیرونشو میبینه. با پشت دست صورتشو نوازش میکنه
+ (میخواد کبودیا و زخم شکمشو چک کنه ) تیشرتتو درآر
- (یهو تو چشماش نگاه میکنه) واسه چی؟
+ میخوام زخمتو چک کنم
- (از رفتن محسن عصبی و ناراحته و ترجیح میده نزدیکِ رفتنش بدنشو لمس نکنه) دکتری؟+ (از جوابش جا میخوره و سعی میکنه لبخند بزنه) دکتر توأم!
- (با نگاه غمگین و اخمو بهش خیره میشه. انگار محسن و واسه همه آزارهایی که دیدن، واسه این جدایی و سرنوشت نامعلومشون مقصر میدونه) چک کنی که چی؟محسن از حاضر جوابیش ناراحت میشه و با اخم نگاش میکنه. بدون هیچ حرفی طاقباز میشه و چشماشو میبنده
احمد پشیمون میشه. خودشم میدونه بخاطر رفتن محسن عصبی و ناراحته و داره بهانه میگیره. داره میره و شاید دیگه تا مدتها نبیندش. با چهره ناراحت و چشمای پر از غم دستشو میذاره رو سینه شو نوازش میکنه
محسن میدونه چرا ناراحته. دستشو میگیره و دوباره به پهلو به طرفش بر میگرده. تو چشمای پر از غصه ش نگاه میکنه
احمد تیشرتشو درمیاره و طاقباز میخوابه
محسن لبخند محو و غم انگیزی بهش میزنه. بلند میشه میشینه و زخم شکمش و کبودیا و ضرب دیدگی روی بدنشو چک میکنه+ برگرد
احمد رو شکم برمیگرده
گودی کمر خوش فرم و سفیدشو چک میکنه کبودیاش داره خوب میشه. خم میشه گودی کمرشو میبوسه و نوازش میکنه. دوباره به پهلو رو بهش دراز میکشه. دستشو دور کمرش حلقه میکنهاحمد در حالیکه دستاشو زیر صورتش گذاشته با غم و عشق تو چشماش نگاه میکنه. به این فکر میکنه که ممکنه تا مدتها محسن و لمس دستاشو نداشته باشه. دوری و کنار اومدن با این قضیه خیلی براش سخته
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...